Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

تسخیر شدگان-قسمت نوزدهم

تسخیر شدگان-قسمت نوزدهم

نوشته: داستایوسکی
ترجمه: دکتر علی اصغر خبر زاده

فصل اول

 جشن (قسمت نخست)                                                                                                                                          

 با وجود سوءتفاهمات و افتضاحاتی که کارخانۀ (شپیگولین )) روز پیش ببار آورده بود،مجلس جشن موعود تشکیل شد.فکر می کنم که اگر (لمبک)همان شب میمرد ،فردای آن باز هم جشن منعقد می شد ،تا این اندازه «یولیامیخائیلوونا» باین جشن علاقه داشت و به آن اهمیت میداد. افسوس!   تا آخرین دقیقه، گویی کورو کر شده بود و به نحوۀ تفکر شرکت کنندگان پی نمیبرد. بالاخره باین نتیجه رسیدن که جشن نمی تواند بدون حادثه ای پر سر و صدا، و به اصطلاح برخی که پیش از جشن دستها را بهم می مالیدند، بدون «دردسر»، پایان یابد. درست است که عده ای هم می کوشیدند که قیافه ای متفکر و «سیاستمدار» به خود بگیرند. اما بطور کلی، هراغتشاش عمومی و هر آشوب این فایده را در بر دارد که مردم روسیه را شاد و خرسند می کند. علاوه بر آن چنین مستفاد میشد که آنها جزبه «عطش یک ماجرای مفتضح»، به مسأله ای جدی تر نیز احتیاج دارند. شرارت و خشم و غیظ وجودشان را فرا گرفته بود، گویی همه خسته شده بودند. نسیم بی بند و باری و وقاحت عمومی و پر سر و صدا، توانفرسا و گسترده، میوزید. بیک معنی، این نکته صحت دارد که تنها زنان بودند که بعلت کینۀ بیرحمانه ای که به «یولیامیخائیلوونا» داشتند کاملا شعورشان را از دست نداده بودند. با این وجود،«یولیامیخائیلوونا» ابداً گمان بد نمیبرد. تا لحظۀ آخر، می اندیشید که همه با تعصب برای او جان نثار می کنند.

  از اینگونه اشخاص که بهنگام آشوب و اغتشاش و بوقت تغییر و تحول همیشه و همه جا سر و کله شان پیدا میشود، قبلاً صحبت داشته ام. من از مردمی که افکار مترقی دارند و همیشه شتابزده اند (تنها غم و نگرانیشان همینست)، اما دست کم هدفی دارند که اغلب احمقانه، اما در عین حال کم و بیش مشخص و جسورانه است، سخن بمیان نمیاورم. نه، من از آن آدم های پست و نا چیز که در اجتماع ما وجود دارند و بهنگام تحول سر بر میدارند، سخن می گویم، نه فقط آنها هیچ هدفی ندارند، بلکه بارقۀ هیچ فکر و اندیشه در مغزشان نمی درخشد؟ آنها کاری جزاین ندارند که تنها نگرانی و تشویش و بیحوصلگی خویش را ابراز دارند و بس. و بالاخره آنها نا آگاهانه، تقریباً پیرو و فرمانبردار یک گروه کوچک «افراد پیشرو» می شوند که بسمت هدفی معین گام برمیدارند، اگر این «افراد پیشرو» خودشان کاملاً احمق نباشن – نکته ایست که گاهی اتفاق می افتد – آنگاه این حشرات موذی را در جهت دلخواه خویش به پیش میرانند. اکنون که آبها از آسیاها افتاده، در شهر، چنین شایعه است که «پتراستپانوویچ» از «انترناسیونال» دستور میگرفت و در «یولیا میخائیلوونا» نفوذ داشت، و «یولیا میخائیلوونا» هم بنوبه خویش، این مردم پست و نا چیز را هدایت می کرد  و به دنبال خویش می کشید.  هوشمند ترین افراد، اکنون در شگفت اند که چگونه امکان داشت که آنها چنین خبط و خطای فاحش را مرتکب شده باشند.  نمیتوانم بگویم که «زمان آشوب و اغتشاش» چگونه بوجود آمد و از کجا آغاز شد و این «تحول» بکجا انجامید، گمان میکنم که هیچکس آنرا نمیداند، باستثنای شاید چندتن میهمانان راهگذر.  با این وجود، افراد گمنام و پست ناگهان تفوق و برتری یافتند، و با صدای بلند از آن چه که مقدس است، خرده گیری خود را آغاز کردند، حال آنکه، پیش از این، همین اشخاص حتی جرأت نداشتن دهان خود را باز کنند! اما اشخاصی که تا کنون فضیلت و رجحان داشتند ناگهان سراپا گوش شدند و در سکوت بسخنان آنها گوش فرا دادند، هیچ یک از آنان حتی نه سخنان آنها را تصدیق کرد و نه در نهان به آن خندید. «لیا مشین» ها، «ته لیاتنیکوف ها»، افرادی چون «ارباب تانت نیکوف»، «رادیسچف»های بی دست و پا و بی تجربۀ محصول محلی، یهودیانی با لبخندی ماتم زا و غرورآمیز، مسافرانی سخریه کننده، شاعرانی با ذوق که از پایتخت آمده بودند، شاعرانی دیگر بدون ذوق و قریحه که «پودوکاس Poddevkas» بتن و پوتین های براق بپا داشتند، سرهنگها و سرگرد هایی که پوچی و بیهودگی درجۀ خود را بباد  تمسخر می گرفتند و آماده بودند که بخاطر یک روبل یا بیشتر بیدرنگ از شمشیرشان جدا گردند و میرزا بنویس راه آهن شوند، ژنرالهایی که وکیل دعاوی شده بودند، حاکم هایی مجرب، کاسبکارانی که سر گرم تحصیل بودند، طلبه هایی بیشمار، زنانی که سنگ «مساله زن» را بسینه میزدند، همهً اینها ناگهان برتری یافتند و آنهم بر چه کسانی؟ بر اعضاء باشگاه، بر صاحب منصبان محترم، بر ژنرال های جنگ دیده، بر تمام زنهای جدی و سر سخت طبقه بالا. حال که «وارواراپتروونا» چنین  مینمود که خودش را باختیار این مردم پست و ناچیز گذاشته (واین امر تا بهنگام آن حادثه که برای فرزند عزیزش اتفاق افتاد، ادامه داشت) آیا نمیتوان ربة النوع های ما را از این حماقتی که در این لحظه از خود نشان دادند، اندکی بخشید و از تقصیرشان در گذشت؟ اکنون، چنانکه گفتم، «انتر ناسیونال» نسبت می دهند: این مرام جای خود را باز کرده بود، بقسمی که بمقامات مسوًول که جهت بازرسی آمده بودند، این نکته را گزارش دادند. چندی پیش «کوبریکوف» koubrikon مشاور قضایی که شصت و دو سال داشت و افتخار دریافت مدال «سن استا نیسلاس Saint stanislas»   نصیب اش شده بود، بی اینکه فرا خوانده شود، خود را معرفی کرد و با تأثر و هیجان فراوان اعلام داشت که مدت سه ماه زیر «نفوذ تردید ناپذیر انترناسیونال» بوده است. هنگامی که با احترامی در خور سن و شغلش، او را دعوت کردند که با وضوح و روشنی توضیح دهد، او نتوانست هیج گونه دلیل مستند ارائه دهد، جز اینکه «او با دل و جان آنرا احساس کرده بود». با این وجود، در این اظهار خود پا فشاری کرد، بقسمی که دیگر از او سوأل نکردند.                                        

من این نکته را تکرار می کنم، در شهرما یک  گروه کوچک مردم تودار و محافظه کار وجود داشت که از همان آغاز خود را کنار کشیده و حتی در را بروی خود بسته بودند.  اما چه چفت و بستی میتواند در برابر قوانین طبیعت پایداری کند.  در خانواده های بسیار محتاط هم دخترانی بودند که حس می کردند احتیاج دارند که بروند وبرقصند. بالاخره چنین نتیجه شد که همۀ این اشخاص مبلغی به نفع للِها تعهد کردند.  نوید داده بودند که مجلس رقص، عالی و فوق العاده خواهد بود، در این مجلس از همه نوع شگفتی ها سخن میگفتند، از شاهزادگان راهگذرکه به عینک دستی مجهزاند، از ده کمیسر که همه جوانند و شانه چپشان را می بایست نواری تزیین میداد، از «فعالان»ی که از پابتخت آمده بودند، صحبت میداشتند. می گفتند که «کارمازینوف»، برای اینکه در آمد جشن را افزون کند، پذیرفته است که «مرسی» خود را بنام مستعار «للِهای ایالت ما» بخواند، از یکنوع «رقص ادبی» گفت و گویی کردند که هر نقابی، یک تمایل ادبی را مجسم می کند، بالاخره، زنی که تجسم «فکر شریف روسی» است و او هم لباس خاص بتن دارد و با تازگی بیسابقه می رقصد، در جشن شرکت میجوید.  چه کسی میتوانست از اینهمه تفریحات چشم بپوشد؟  بالاخره همه مردم مبلغی اعانه تعهد کردند.

برنامۀ جشن شامل دو قسمت بود: یک نیم روز ادبی از ظهر تا ساعت چهار وسپس رقص از ساعت ده شب تا سپیده دم.  این برنامه نقطۀ آشوب و اغتشاش را در بر داشت.  ابتدا از همان آغاز مردم از ناهاری صحبت میداشتند که در برنامۀ نیمروز ادبی وجود داشت، و حتی می گفتند که بعنوان تنفس در این برنامه گنجانیده شده است.

این ناهار میبایست مجانی میبود و قسمتی از برنامه را تشکیل میداد و با شامپاینی همراه میبود. چنین بنظر میآ مد که قیمت بسیار گران کارت ورودی (سه روبل) باعث این توهمات و شایعات شده بود: «اگر جز این بود، آنرا پذیرفته بودم »؟  «جشن بیست و چهار ساعت ادامه دارد!  باید به ما غذا بدهند! مردم گرسنه می شوند!» این سخنان برسر زبانهای مردم بود.  باید اقرار کنم که «یولیا میخائیلوونا»، بعلت بیفکری و گیجی اش، خود، این شایعات را بوجود می آورد و دامن میزند.  یک ماه پیش آنگاه که گرفتار نخستین جذبه های این اندیشه و قصد بزرگ شده بود، اولین نفر را که دیده بود، او را در جریان این جشن گذاشته بود.  حتی یاداشتی به یک روزنامۀ  پا یتخت فرستاده بود و در آن از شرابی که در اینگونه موارد بافتخار کسی یا چیزی باید نوشید، سخن گفته بود. این «پیاله زنی» بیش از همۀ مسایل دیگر او را مجذوب و شیفته کرده بود: او قصد داشت که خودش جام های شراب را بردارد و با هر کدام خطابه ای بخواند و بمرور زمان کم و کیف آنرا بررسی می کرد.  این قصد «یولیا میخا ئیلوونا» میبایست وسیله ای میشد تا «پرچم ما را بر افرازد» (کدام پرچم؟  من شرط می بندم که «یولیا میخا ئیلوونا» باین موضوع نیندیشیده بود و نقشه ای نداشت !) بعد این خطا به ها در مطبوعات پابتخت درج میشد و مقامات بالا را مجذوب و شیفتۀ خود می کرد و بالاخره در همۀ ایالات منتشر میشد و همه جا موج تعجب و تقلید را برمی انگیخت. اما برای «پیاله زنی»، شامپانی ضرورت داشت، و چون با شکم گرسنه نمیتوان آنرا نوشید، بنابراین ناهار هم یک امر ضروری داشت.  بعدأ، هنگامی که موفق شد که کمیته ای تشکیل دهد و افراد کمیته با جدیت کامل به مسأله جشن رسیدگی کردند، توجه «یو لیا میخا ئیلوونا» را باین نکته جلب نمود ند که للِها باقی میماند، حال آنکه عایدی جشن، اهمیت دارد. بنابراین میبایست جشن بدو صورت منعقد میشد:یک ضیافت سلیمانی با « پیاله زنی» و یک در آمد نودروبل برای للِها، یا یک در آمد قابل توجه، اما در اینصورت پذیرایی جشن میبایست در درجۀ دوم اهمیت قرار میگرفت.  کمیته فقط داشت که  حقیقت را باو بنمایاند :یک راه حل سوم یافتند که هم معتدل بود و هم عاقلانه، باین معنی که یک جشن تمام و کمال و بی کم و کاست تربیت دهند، اما بدون شامپانی، و یک در آمد مناسب بدست آورند که هیچ قابل قیاس با نودروبل نباشد. اما «یولیا میخا ئیلوونا» با آن مخالفت کرد : خصلت اش هیچ راه حل میانه را نمی پذیرفت.  هنگامی که دید نخستین نقشۀ او تحقق ناپذیر است، در همان جلسه، بیدرنگ تصمیم گرفت که، راه حل کا ملأ مقابل آنرا بقبولاند، باین معنا که بکوری چشم ایالات دیگر، در آمدی هنگفت بدست آورد. چنین نتیجه گرفت :«مردم بالاخره باید بفهمند که هدف های بشر دوستانه و بسیار پر اهمیت تر از لذایذ مادی آنی وجود دارد و جشن فرصتی است، تا یک فکر بلند جلوه کند و آشکار شود.  اگر واقعأ نمیتوان از این مجلس رقص لعنتی چشم پوشید، باین دلیل باید به  مجلس رقص کم خرج، بسبک آلمانها، اکتفاء کرد که بی اندازه جمع و جور باشد.  او در آن هنگام، از مجلس رقص تنفر داشت، اما بالاخره او را رام کردند.  آنگاه رقص ادبی و تفریحات دیگر «پر معنی و زیبا» را اختراع و پیشنهاد کردند تا جای «لذات مادی» را پر کند. در این هنگام بود که «کارمازینوف» بالاخره پذیرفت که قطعۀ «مرسی» خود را بخواند (تا این لحظه بدالوقت گذرانیده بود)، باین قصد که مسأله خورد و خوراک را از فکر مردم شکم پرست، بیرون راند.  بقسمی که مجلس رقص دوباره بشکل یک مهمانی رسمی در آید، هر چند که کاملأ با آن مغایرت داشت.  وانگهی برای اینکه در این راه حل مقابل، افراط نکرده باشند، تصمیم گرفتند که در آغاز مجلس رقص، بستنی و چای بدهند با لیمو ترش و نان شرینی خشک، همین و بس.  برای آنانکه همیشه و همه جا گرسنه اند و مخصوصا تشنه، در انتهای عمارت یک آبدارخانۀ مخصوص به سرپرستی «پرو خوریچ» Prokhorytch  (رئیس باشگاه) ترتیب دهند.  در آنجا همه چیز داده میشد، اما با دقت و رسیدگی شدید کمیته و در برابر پولی جداگانه، یک آگهی به در سالن نصب میشد و اطلاع میداد که آبدارخانه جزء برنامۀ جشن نیست.  

هر چند که پنج اتاق، آبدار خانه را از سالن سفید که «کارمازینوف» قطعه «مرسی» اش را در آن میخواند، جدا می کرد، تصمیم گرفته شد، برای اینکه سخنرانان ناراحت نشوند، بوفه بهنگام صبح دایر نباشد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در تسخیرشدگان - قسمت بیستم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • تاریخ: چهارشنبه 6 شهریور 1398 - 20:27
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1965

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1618
  • بازدید دیروز: 4452
  • بازدید کل: 23032722