از این حادثه دو روز گذشته بود. «آنی ندرو» پس از اینکه زنش را دو روز در اطاقش محبوس ساخته بود ناگهان پیش خود صدا کرد. بیچاره «ژولیا» با ترس و لرز وارد شد. در اطاق کار شوهرش آنی ندرو، کنت بورداویلا و دو مرد دیگر در انتظار او بودند.
شوهرش در میان آرامش لرزانندهای گفت:
- ببین ژولیا! این دو آقا پزشک اعصاب هستند. خواهش کردم به اینجا آمدند تا وضع عقلی تو را معاینه کنند و معالجه لازم را بکنند. تو اختلال مشاعر داری. و روزی که عقل سالم به دست آوردی، خودت به این نکته پی خواهی برد.
«ژولیا» بیآنکه به شوهرش اعتنایی کند رو به کنت کرد و پرسید:
- «خوان»، تو اینجا چکار داری؟
شوهرش رو به دکترها کرد و گفت:
- ملاحظه میفرمایید. دچار «فکر ثابت» شده و گمان میکند که این آقا با او...
«ژولیا» حرف شوهرش را ناتمام گذاشت و گفت:
- بلی، این آقا با من رابطه دارد،عاشق من است، اگر نیست خودش بگوید.
کنت چشم به جلو دوخته بود.
«آنی ندرو» به «کنت بورداویلا» گفت:
- میبینید آقای کنت، این فکر جنون آمیز چقدر در درون او ریشه کرده. شکی نیست که بین شما و زن من چنین روابطی وجود نداشته است، یعنی چنین چیزی اصلا امکان نداشت.
کنت گفت:
- شکی نیست!
«آنی ندرو» رو به دکترها کرد و افزود:
- ملاحظه میفرمایید آقایان!
«ژولیا» فریاد زد:
- چطور... چطور ممکن است؟ چطور جرئت میکنی؟ تو «خوان» تو، عزیزم، چطور جرئت داری انکار کنی که من مال تو.
«کنت» در زیر نگاههای سرد «آنی ندرو» به خود لرزید و گفت:
- آرام باشید خانم محترم، به خود بیایید. میدانید که چنین چیزی نیست. میدانید که رفت و آمد به این خانه فقط جنبة دوستانه دارد. من به عنوان دوست شوهرتان و دوست شما به این خانه میآیم. خانم محترم، یک کنت «بورداویلا» هرگز ممکن نیست چنین خیانتی به دوستش بکند... به دوستی که...
«آنی ندرو» حرف کنت را ناتمام گذاشت و گفت:
- به دوستی مانند من! به من، به «آنی ندرو گومز» هیچ کسی نمیتواند توهین کند. هیچ زنی نمیتواند به من خیانت کند. میبینید آقایان که این زن بیچاره عقلش را از دست داده است.
«ژولیا» فریاد زد:
- چطور، تو هم؟ «خوان» تو هم عزیزم؟ مردک پست، پست پست! حتما شوهرم تو را تهدید کرده، تو را شکست داده! از ترس، از شدت ترس و ضعف، نمیتوانی حقیقت را بگویی، به این کمدی غیرانسانی که مرا به عنوان دیوانه به همه معرفی خواهد کرد، گردن مینهی! پست! رذل، پست! تو هم مثل شوهرم...
«آنی ندرو» به پزشکان گفت:
- میبینید آقایان!
بیچاره ژولیا همة نیرویش از دست رفته و محو و نابود در خود فرو رفت و ساکت ماند.
«آنی ندرو» رو به کنت کرد و گفت:
- پس آقای عزیز، ما برویم و آقایان دکترها را راحت بگذاریم که تشخیصشان را کامل کنند.
کنت، دنبال آنی ندرو به راه افتاد. وقتی که از اطاق بیرون رفتند، آنی ندرو به او چنین گفت:
- توجه فرمودید آقای کنت، زنم دیوانه شده است... در غیر این صورت مغز هر دو شما را، هم مغز او و هم مغز شما را پریشان میکنم. انتخاب با خود شما است.
- کاری که من باید بکنم فقط این است: چون دیگر با شما هیچ معاملهای ندارم، قرضی را که به شما دادم بپردازم.
- نه، کاری که شما میکنید فقط این است که جلو زبانتان را بگیرید. یعنی با هم توافق کردیم زنم دیوانة علاج ناپذیری است و شما هم یک احمق. پس محتاط باشید!
«آنی ندرو» وقتی که این حرفها را میگفت طپانچهای را که با خود داشت نشان داد.
دکترها کمی بعد وقتی که از اطاق «آنی ندرو» بیرون میامدند با هم چنین گفتند:
- فاجعهی ترسناکی است به عقیده تو چه باید کرد؟
- غیر از اینکه دیوانه بودن زن را تصدیق کنیم چه چارهای داریم؟ چون در غیر این صورت این مرد هم زن را میکشد و هم این کنت بدبخت را.
- پس وجدان طبابت، چه میشود؟
- وظیفة وجدانی ما در این وضع این است که از جنایت بزرگی جلوگیری کنیم.
- آیا بهتر نیست که خود او،یعنی «آنی ندرو» را دیوانه معرفی کنیم؟
- نه، او دیوانه نیست. او وضع دیگری دارد. همانطور که خودش هم میگوید مرد توانایی است.
- زن بیچاره! حرفهایش دلخراش بود! من میترسم که واقعا دیوانه شود!
- با دادن گواهی جنون شاید بتوانیم او را نجات بدهیم. اقلا از این خانه دور میشود!
و همانطور شد ژولیا را دیوانه تشخیص دادند. و به دنبال این تشخیص شوهرش او را به یک تیمارستان فرستاد.
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در مرد توانا - قسمت چهاردهم مطالعه نمایید.