Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

لبخند خونین - قسمت هفدهم

لبخند خونین - قسمت هفدهم

نویسنده : لئونید آندره‌یف
ترجمه: مهندس کاظم انصاری

... شروع می‌شود... دیشب وقتی به اتاق کار برادرم وارد شدم، به نظرم رسید که او در صندلی راحت پشت میز انباشته از کتاب‌ها نشسته است. همین که شمع را روشن کردم بیدرنگ وهم و خیال ناپدید گشت اما مدتی جرات نمی کردم بر آن صندلی راحت که او می‌نشست بنشینم. نخست وحشتناک بود- این ترس و وحشت در اتاق‌های خالی که پیوسته صدای خش‌خش و قرچ‌قرچ در آن‌ها شنیده می‌شود به وجود می‌آمد - اما بعد از او خوشم می‌آمد: زیرا حضور وی بهتر از دیگران بود. با این حال آن شب از صندلی راحت برنخاستم: می‌پنداشتم که اگر من برخیزم بیدرنگ او به جای سابق خود خواهد نشست. شتابان از اتاق خارج شدم، می‌خواستم چراغ تمام اتاق‌ها را روشن کنم اما آیا این کار فایده داشت؟ شاید اگر چیزی در روشنایی می‌دیدم بیشتر دچار ترس و وحشت می‌شدم حال آن که در تاریکی در شک و تردید باقی می‌ماندم.

امشب با شمع وارد اتاق کار برادرم شدم و شبح او را در صندلی راحت ندیدم. به ظاهر شب‌های دیگر در تاریکی سایه‌ای از خاطرم می‌گذشت. باز به ایستگاه رفته بودم- اینک هر روز صبح به آنجا می‌روم- و واگنی پر از دیوانگان ارتش را که از جبهه باز می‌گشتند دیدم. بی‌انکه در واگن‌ها را باز کننند قطار را روی ریل دیگر انداختند. اما من توانستم از پنجره واگن چند صورت را ببینم. این صورت‌ها، مخصوصا یکی از آن‌ها وحشتناک بود. فوق‌العاده کشیده و مانند لیمو زرد به نظر می‌رسید، دهانش باز و سیاه و چشم‌هایش بی‌حرکت بود اما تا آن حد به نقاب وحشت شباهت داشت که من نمی‌توانستم چشم از آن بردارم. این چهره به من می‌نگریست، با توجه کامل به من می‌نگریست و بی‌حرکت بود- بی‌آنکه بلرزد یا نگاهش را بلغزاند با واگن‌های متحرک از برابر من گذشت. چنانچه این صورت اکنون در میان در‌های سیاه اتاق‌ها به نظرم بیاید بی‌شک از ترس و وحشت قالب تهی می‌کنم. از وضع اسیران پرسیدم:

به من گفتند که بیست و دو نفر را آورده‌اند در جبهه بیماری واگیر شایع شده است، روزنامه‌ها درباره آن سکوت کرده‌اند اما به ظاهر وضع شهر ما نیز خوب نیست. ارابه‌های سیاه و سربسته در شهر دیده می‌شود. امروز من شش ارابه سیاه را در گوشه‌های مختلف شهر شمردم بی‌شک من نیز روزی یکی از این ارابه‌ها سوار خواهم شد.

روزنامه‌ها هر روز ارتش جدید و خون تازه می‌خواهند و من هر لحظه مفهوم این وضع را کمتر درک می‌کنم. دیشب مقاله بسیار مشکوکی را خواندم. این مقاله ثابت می‌کرد که جاسوسان و خیانت‌کاران بسیاری در میان ملت وجود دارد و باید محتاط و دقیق بود و آخر کار خشم ملت گناهکاران را پیدا خواهد کرد و آن‌ها را به کیفر اعمالشان خواهد رسانید. این گناهکاران کیستند و گناهشان چیست؟ هنگامی که سوار تراموای شدم و از ایستگاه گذشتم گفتگوی عجیبی را که گویا به همین موضوع ارتباط داشت شنیدم.

یک نفر که با کنجکاوی به من و دیگران می‌نگریست گفت:

- باید آن‌ها را بی‌انکه محاکمه شوند به دار کشید. آری، خائنان را باید به دار آویخت.

دیگری سخنش را تایید کرد:

- بی‌هیچ ترحم! به قدر کافی به آن‌ها ارفاق کردند.

من از واگن پایین جستم. آخر همه از جنگ می‌گریند و آن‌ها خود می‌گیرند. پس مفهوم این سخنان چیست؟ مه خونینی زمین را می‌پوشاند و نگاه‌ها را تیره و تار می‌کند، من نیز رفته‌رفته چنین می‌اندیشم که راستی لحظة وقوع فاجعه جهانی، خندة خونینی که برادرم می‌دید، نزدیک می‌شود. جنون از آنجا، از آن دشت‌های خونین می‌آید و من دم سرد آن‌ را در هوا احساس می‌کنم. من مردی نیرومند و تندرستم. پیکر من از آن بدن‌های فاسد شده از بیماری که مغز سالمی را با خود می‌کشد نیست. اما احساس می‌کنم که چگونه مه خونین مرا دربر می‌گیرد و اینک دیگر نیمی از افکار به من تعلق ندارد. این اندیشه از طاعون و وحشت آن بدتر است. از طاعون می‌توان گریخت و خود را در جایی مخفی ساخت و برای رهای از آن چاره‌ای اندیشید، اما از فکری که در همه چیز نفوذ می‌کند و مانع ورادعی نمی‌شناسد چگونه می‌توان خود را پنهان ساخت و برای رهایی از آن تدبیری به کار برد؟

هنگام روز باز قدرت مبارزه دارم اما شب‌ها مانند همگان برده و غلام رویای خود می‌شوم و به راستی که رویا‌های من وحشتناک و جنون‌آمیز است...

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در لبخند خونین - قسمت هیجدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2826
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23029478