Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

اوراق هویت - قسمت دوم

اوراق هویت - قسمت دوم

نوشته:‌ ژان روسلو
ترجمة: دکتر علی‌اصغر خبره‌زاده

آقای فره به اعمال شیمیایی خویش ادامه می‌داد. شاید نمی‌دانست که تیغه اتاق این اندازه نازک است؟ در هر صورت،‌ نمی‌شد باور کرد که او آدمیست که با قصد و تعمد این همه سر و صدا راه انداخته باشد. او جوانمرد بود... از طرف دیگر، ساعت هفت بود و مردم حق داشتند که ساعت هفت سر و صدا کنند، ‌مخصوصا هنگام انجام کار! هیچکس به اندازة مارکوف تنبل نبود؛ سایرین برای امرار معاش، از تعمیر یک مشت قلم خودنویس که فقط سه ساعت کار در روز صرف آن می‌شد- قانع و خوشنود نمی‌شدند...

حالا، آقای فره سوت می‌زد. او از سوت زدن باز نمی‌ایستاد، همچون مردی که اطمینان دارد هیچکس صدایش را نمی‌شنود مدت درازی با خیال راحت زوزه کشید. مارکوف ناراحت شد و اندیشید که مثلا با صاف کردن سینه،‌ به او بفهماند که ابدا تنها نیست و کسی مواظب او هست ... اما ترجیح داد که خودداری کند: چنین تذکری، ممکن بود آقای فره را خشمگین کند و آزار دهد...

روشنایی مصمم بود با سخاوت بیشتری به اتاقک زیر شیروانی بتابد. قلم‌های خودنویس روی میز می‌درخشیدند؛ آن‌ها به نظر مارکوف همچون اژدر‌های کوچکی می‌آمدند که دسته جمعی به جانبش در حرکت‌اند، ‌و او بی‌اراده تکانی خورد و بیدرنگ لبخند زد. بله یا نه، ‌او برمی‌خیزد؟ به عقیده من نه: توی ملحفه‌های نمدار غلتیدن، دلنشین‌تر است. او، لخت شد، به پنجرة شیروانی چشم دوخت،‌ تکه‌های ابر در حرکت بودند، آهی کشید، دوباره به قلم‌های خود نویس نگاه کرد، آن‌ها را شمرد؛ چند لحظة پیش اشتباه کرده بود: هفت قلم بیش نبود. بعد توجهش به آن صفحة رنگارنگ جلب شد؛ روشنایی، یک راست به آن می‌تابید و پرتو آن چهرة مریم را با وجود کثافتی که آن را پوشانیده بود، پاک می‌کرد و چهره‌ای گرد و بشاش و لب‌هایی نیمه باز و چانه‌ای سنگین، به آن می‌بخشید...

چرا این شمایل را خریده بود؟ او چهرة آرام و حرکات دلنشین فروشندة آن را به یاد می‌آورد:‌

- آقای عزیز، این یک تابلو برجسته و بی همتا است.

به مشتریان می‌گفت؛ همه مردم می‌خواستند آن را ببینند؛ او می‌خواست با این شمایل تنها باشد.

- از این تاریخ بود- آن وقت هیجده سال داشت؛ اکنون شصت و چهار سال- که در این اتاقک زیر شیروانی مستقر شده بود؛ آنجا را هرگز ترک نکرده بود.

زمان آهسته و آرام می‌گذشت. ابتدا در رستورانی ظرف‌شویی می‌کرد، بعد بر حسب تصادف پادو شده بود و سپس کارگر کارخانه و بعد فروشندة دکان آهنگری. نمی‌شد گفت که او بدبخت بود، زیرا هرگز رنج گرسنگی و سرما را نکشیده بود. حتی زمان جنگ (او بیگانه بود و به خدمت زیر پرچم خوانده نشده بود و هرگز به فکرش نمی‌گذشت که بتواند سرباز شود...)، او همیشه نان و اندکی ذغال برای بخاریش و کمی توتون داشت.

پس از آن، پیری فرا رسیده بود. بی‌اراده دستش را بر کله صاف خود کشید و بر روی زگیل درشتی که روی شقیقه‌اش درآمده و همیشه لبة کلاهش آن را له می‌کرد- اندکی درنگ کرد («بهتر آن است که تصمیم بگیرم و بدهم آن را در بیاورند!») و مارکوف هر روز بیش از پیش از جابجا کردن لوله‌های سنگین آهن،‌ در عقب دکان آهنگری، به ستوه می‌آمد؛ می‌بایست شغل دیگر پیش می‌گرفت. او همیشه برای هر کاری ذوق و استعداد داشت؛ و چنانکه در لابول‌نوآر همه می‌دانستند، مشتریان عادت کرده بودند که قلم‌های خودنویس و ساعت‌های شماطه‌ای و فندک‌های خود را برای تعمیر به اختیار او بگذارند.

مشتری‌ها به جای دستمزدش، به او توتون و مشروب می‌دادند؛ او در برابر هیچ و پوچ هم با کمال رضایت کار می‌کرد. روزی، ملتفت شد که می‌تواند با این خرده کاری‌ها، خوب زندگی کند،‌آنگاه اعلانی درست کرد و به در و دیوار لابول‌نوآر و چند دکان دیگر محله چسبانید. بعد، چون مشتری به اندازه کفایت نبود، نزد چند تن از فروشندگان قلم خودنویس رفت. یکی از آنان پذیرفت که تعمیراتش را به او واگذار کند. از آن پس، مارکوف دیگر آن اتاقک زیر شیروانی را ترک نکرده بود، مگر برای خرید یا تحویل کارهایش، یا برای نوشیدن یک گیلاس با آقای فره و گاهی هم برای قدم زدن در باغ میراکل که شاخ و بر‌های درختانش در انتهای خیابان پدیدار بود.

با این ترتیب، همیشه آن شمایل را در برابر دیدگان خود داشت.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در اوراق هویت - قسمت سوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 43 - شهریور سال 1341
  • تاریخ: شنبه 29 دی 1397 - 23:12
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1551

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5074
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23025696