Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

تهوع - قسمت چهارم

تهوع - قسمت چهارم

نویسنده : ژان پل سارتر
مترجم : امیرجلال الدین اعلم

سایة بلند و لاغری ناگهان پشتم سبز می‌شود. یکه می‌خورم. خندان می‌گوید:

«ببخشید آقا، نمی‌خواستم مزاحمتان بشوم. دیدم لبهایتان تکان می‌خورد. حتما داشتید جمله‌های کتابتان را تکرار می‌کردید. دنبال الکساندرن می‌گشتید»

حیرت‌زده دانش اندوز را نگاه می‌کنم. گویا از حیرتم تعجب می‌کند.

«آقا، مگر نباید دقت نمود و از الکساندرن در نثر پرهیز کرد؟»

اندکی از نظرش افتاده‌ام. می‌پرسم در این وقت روز اینجا چه می‌کند. برایم توضیح می‌دهد که امروز را رئیس به او مرخصی داده و یک راست به کتابخانه آمده است؛ دیگر این که ناهار نخواهد خورد و تا هنگام تعطیل کتابخانه مطالعه خواهد کرد.

دیگر به حرف‌هایش گوش نمی‌دهم، ولی لابد از موضوع اولش پرت شده است چون ناگهان می‌شنوم:

«... که آدم مثل شما سعادت نوشتن کتاب داشته باشد.»

باید چیزی بگویم. شکاکانه می‌گویم:

«سعادت ...»

مفهوم جوابم را اشتباه می‌گیرد و تند سخنش را اصلاح می‌کند:

«آقا، می‌بایست می‌گفتم: شایستگی.»

از پلکان بالا می‌رویم. میلم به کار کردن نمی‌کشد. کسی اوژنی گرانده را روی میز گذاشته است. کتاب در صفحه‌ی بیست و هفت باز است. بی‌اختیار برش می‌دارم و بنا می‌کنم به خواندن صفحه‌ی بیست و هفت و بعد صفحه بیست و هشت: دلش را ندارم از اول شروع کنم. دانش آندوز فرز و چاپک سر رفهای کتاب در کناب دیوار رفت؛ دو جلد کتاب می‌آورد می‌گذارد روی میز. به سگی می‌ماند که استخوانی یافته باشد.

«چه می‌خوانید؟»

به نظرم از گفتنش اکراه دارد: کمی درنگ می‌کند، چشم‌های درشت شوریده‌اش را می‌گرداند بعد کتاب‌ها را با حالتی مجبور به طرفم دراز می‌کند. آن‌ها عبارتند از زغال سنگ نارس و کانهای زغال سنگ نارس نوشتة لاربالتریه، و هیتوپادزا یا آموزش سودمند نوشتة لاستکس خوب؟ نمی‌فهمم چه چیز ناراحتش می‌کند: این نوشته‌ها که به نظر من خیلی آبرومندند. برای راحتی وجدان، هیتوپادزا را ورق می‌زنم و چیزی جز مطالب عالی در آن نمی‌بینم.

ساعت سه

اوژنی گرانده را ول کردم. نشستم سر کار، ولی هیچ شوق و ذوقی در من نبود. دانش اندوز که می‌بیند چیز می‌نویسم، با شهوتی احترام‌آمیز تماشایم می‌کند.

گاه و بیگاه سرم را کمی بلند می‌کنم، یقه شق و رق و بزرگش را که گردن جوجه‌اش از آن بیرون می‌زند می‌بینم. رخت کهنه‌ای به تن دارد، ولی پیرهنش مثل برف می‌درخشد. از روی همان رف کتاب دیگری برداشته است که عنوانش را از پشت می‌خوانم: منار کلیسای کودبک، وقایع تاریخی نورماندی نوشتة مادموازل ژولی لاورنی. همیشه از مطالعات دانش‌آندوز ماتم می‌برد.

یکهو اسم‌های آخرین نویسندگانی که او به مصنفاتشان مراجعه کرده است به خاطرم می‌آیند: لامبر، لانگلوا، لاربالتریه، لاستکس، لاورنی. چیزی را کشف کردم؛ به روش دانش‌اندوز پی بردم: او به ترتیب حروف الفبا به خود آموزش می‌دهد.

با یک جور تحسین نظاره‌اش می‌کنم. چه اراده‌ای باید داشته باشد تا چنین طرح عریض و طویلی را آهسته آهسته و سرسختانه اجرا کند! هفت سال پیش (به من گفت که هفت سال است مطالعه می‌کند) روزی با طمطراق وارد این تالار شد. کتاب‌های بی‌شماری را که دیوار‌ها را پوشانده بود برانداز کرد و لابد تقریبا مانند راستینیاک گفت: «دانش بشر میان ما دو نفر است.» بعد رفت اولین کتاب رف اول را از منتهی‌الیه سمت راست برداشت؛ با احساس احترام و بیم آمیخته به عزمی خلل‌ناپذیر صفحه‌ی اولش را باز کرد. امروز به حرف L رسیده است. K بعد از J، L بعد از K یکباره از مطالعه‌ی نیام بالان سر وقت مطالعه‌ی نظریه کوانتوم رفته است، و از نوشته‌ای در باب امیر تیمور به سراغ رساله‌ای کاتولیکی در رد داروینیسم آمده است. یک لحظه هم وانزده است. همه چیز خوانده است. نیمی از دانسته‌های راجع به بکرزایی و نیمی از برهانهای مخالف تشریح موجود زنده را در کله انبار کرده است. پشت سر و پیش رویش جهانی گسترده است. و روزی می‌رسد که با بستن آخرین کتاب رف آخر در منتهی الیه سمت چپ به خودش می‌گوید: «خوب حالا چه؟»

وقت عصرانه‌اش رسیده است. با حالتی معصومانه تکه نانی با یک تخته شوکولات گالاپتر می‌خورد. پلکهایش پایین افتاده است و می‌توانم سر فرصت مژه‌های زیبای خمیده‌اش را تماشا کنم که گفتی مژه‌های زنانه است. بوی توتون مانده می‌دهد و هر وقت نفس بیرون می‌دهد، این بو با عطر خوش شوکولات به هم می‌آمیزد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در تهوع - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب تهوع، نویسنده : ژان پل سارتر، مترجم : امیرجلال الدین اعلم، انتشارات نیلوفر
  • تاریخ: سه شنبه 18 دی 1397 - 19:55
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1687

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 851
  • بازدید دیروز: 4142
  • بازدید کل: 23007379