Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

شبح کانترویل - قسمت سوم

شبح کانترویل - قسمت سوم

نویسنده : اسکار وایلد
ترجمه: علی پاک بین

فردا صبح که خانواده اوتیس دور میز صبحانه را اشغال کردند، شبح با تمام جزئیات و مشخصاتش موضوع بحث بود. البته سفیر کبیر ممالک متحده از این که شبح هدیه او را نپذیرفته است خشمگین بود و می‌گفت:

- من به هیچ وجه قصد آن ندارم مزاحم هیولا بشوم و باید یاد آور شوم که نظر به سوابقی که او در این قصر دارد، خارج از ادب می‌دانم که به سوی او متکا پرتاب کنند.

این تذکر بسیار به جا بود ولی با کمال تاسف باید بگویم که دوقلو‌ها به جای آن که تنبیه شوند قاه قاه خندیدند و اوتیس ادامه داد:

- از طرفی اگر او به راستی از به کار بردن روغن «اورورا» خودداری کند، مجبور خواهیم شد زنجیر‌های او را باز کنیم وگرنه خوابیدن با این سر و صدای پشت در اتاق خواب امکان نخواهد داشت.

بقیه هفته با آرامش گذشت یگانه واقعه‌ی جالب پیدا شدن روزانه‌ی لکه خون در کف کتابخانه بود. و جالب‌تر این بود که اوتیس هر شب با دقت پنجره‌‌ها را می‌بست و در اتاق را قفل می‌کرد. از طرفی لکه‌ی خون پیوسته رنگ عوض می‌کرد و گاهی رنگ سرخ تیره داشت، زمانی ارغوانی می‌شد و بعضی از اوقات به رنگ سرخ روشن در می‌آمد. یک روز صبح که خانواده آمریکایی سرود‌های مذهبی کلیسای پروتستان و سرود استقلال امریکا را می‌خواندند، لکه‌ی خون به رنگ سبز درخشنده‌ای درآمد. این رنگ عوض کردن‌ها که بی‌شباهت به تلالو یک قطعه آویز نبود، خانواده اوتیس را به خود مشغول می‌داشت و هر شب درباره‌ی آن داد سخن می‌دادند. یگانه عضو خانواده که در خصوص لکه خون مسخرگی نمی‌کرد و از دیدن آن ناراحت می‌شد ویرژینیا بود و آن روز صبح که این لکه رنگ سبز به خود گرفته بود، چیزی نمانده بود که گریه کند.

برای دومین بار شبح در یک شب یکشنبه سرد خود را نشان داد. کمی بعد از این که همه به رختخواب رفتند ناگهان صدای وحشتناکی آرامش قصر را به هم زد، همه از اتاق‌ها بیرون ریختند و با عجله از پله‌ها پایین رفتند در سالن متوجه شدند که زره آهنی از جای خود کنده و در کف سالن افتاده است. جناب شبح روی یک صندلی راحتی بزرگ نشسته، زانوی خود را به دست گرفته است و از شدت درد به خود می‌پیچد. دوقلو‌ها که تیر و کمان‌های خود را همه جا حاضر داشتند، فوری دو سنگریزه در آن‌ها گذاشتند و با مهارت تمام که نتیجه تمرین است نشان روی کردند و آقای اوتیس تپانچه را از بغل درآورد و فریاد زد تا شبح طبق رسم کالیفرنیا دست‌ها را بلند کند. بیچاره شبح در حالی که از شدت خشم فریاد‌های ناهنجار می‌کشید، برخاست و مثل دود از میان آن‌ها فرار کرد و به تاریکی پناه برد. لب پله‌ها به خود آمد و به خاطرش رسید که از آن خنده‌های کذایی که مو بر تن همه راست می‌کرد، سر دهد. این خنده در بسیاری از موارد به داد او رسیده بود و شایع بود که کلاه گیس لرد راکر بر اثر شنیدن این خنده، یک شبه سفید شده بود و سه نفر از مستخدمه‌های بانو کانترویل قبل از پایان ماه، بی‌آنکه مطالبه حقوق بکنند، استعفا داده بودند. شبح ناچار به این اسلحه متوسل شد و چنان خنده‌ای سر داد که سقف و دیوار‌ها به لرزه درآمدند، ولی هنوز طنین این خنده افسانه‌ای قطع نشده بود که در اتاقی باز شد و بانو اوتیس با رب دوشامیر آبی رنگی بیرون آمد و با عصبانیت شبح را مخاطب قرار داد:

- مثل این که ناخوش هستید. بفرمایید، این قطره دکتر دوپل را بگیرید و اگر درد دارید، فوری آن را تسکین خواهدداد.

لحظه‌ای چند شبح مبهوت و حیران او را نگریست و آنا به صورت سنگ سیاه بزرگی در آمد. این از آن چشمه کارهای نادر و معروف بود که توماس هورتون، پزشک خانوادگی خانواده کانترویل را دچار جنون ساخته بود. ولی در همین حال صدای قدم‌هایی که نزدیک می‌شدند او را به خود آورد و ترجیح داد تا دوقلو‌ها بلای دیگری به سرش نیاورده‌اند، تبدیل به بخار شده و صفیر کشان ناپدید گردد.

وقتی که به پناهگاه خود رسید خسته و کوفته در اندیشه‌های شکنجه آور و اضطراب انگیز فرو رفت. از پررویی دوقلو‌ها و رفتار شرم‌آور بانو اوتیس سخت غضبناک بود ولی پیش از همه از این جهت عصبانی بود که فرصت پوشیدن زره را به او نداده بودند.

او امیدوار بود که حتی آمریکایی‌ها از مشاهده یک شبح مسلح زبانشان بند می‌آید، البته نه از وحشت بلکه از باب احترام به شاعر ملی خودشان، لونگ فلو، که در غیاب لرد کانترویل ساعت‌های متمادی با خواندن اشعار او سرگرم شده بود. از آن گذشته این زره متعلق به خود او بود و بارها در موقع مناسب آن را پوشیده و حتی ملکه از او تمجید کرده بود. ولی حالا که می‌خواست بار دیگر از آن استفاده کند، قادر نبود وزن ان را تحمل نماید و روی زمین افتاده بود، به طوری که زانو‌هایش خراش برداشته بودند و مچ دست راستش شکسته بود.

تا چند روز پس از این پیش آمد شبح در نومیدی کشنده‌ای به سر برد و فقط برای این از مقر خود بیرون می‌آمد که لکه‌های خونی را که اوتیس با آن لکه داک کن لعنتی از بین می‌برد، مجددا تازه کند. در این مدت استراحت کامل کرد، نیروی تازه‌ای برای انتقام به دست اورد و مصمم شد چنان بلایی به سر جناب سفیر و خانواده‌ی او بیاورد که یک پای دیگر هم قرض کنند و تا بوکز هورن بدوند.

برای اجرای این نقشه روز جمعه سیزدهم اوت را انتخاب کرد و مدتی در قفسه لباس‌های عجیب و غریب خود برای پیدا کردن لباس مناسبی،‌صرف وقت کرد عاقبت یک کلاه لبه پهنی که پر سرخ رنگ بزرگی داشت بیرون آورد و یک کفن پوشید و کارد زنگ زده‌ای نیز به دست گرفت. اوائل شب باران شروع شد و باد با چنان شدتی وزیدن گرفت که در و پنجره‌های قصر کهنه با صداهای هراس انگیزی به هم می‌خورد. شبح از شعف دست‌ها را به هم مالید، زیرا بهترین موقعیت را برای نشان دادن ضرب شصت به او می‌داد. نقشه‌ای که برای حمله کشید این بود:

اول باید مستقیما به اتاق واشنگتن اوتیس برود، ‌پایین تخت او بایستد و با صدایی دلهره آور او را مخاطب قرار دهد، بعد در حالی که یک موسیقی ضعیف، مترنم است کارد را سه بار در گردن او فرو برد. به خصوص نسبت به واشنگتن کینه‌ی شدیدی در دل داشت، زیرا او باعث شده بود که شبح هر روز برای تجدید لکه‌های خون به زحمت بیفتد. پس از این که واشنگتن از ترس قالب تهی کرد، باید به سراغ سفیر کبیر ممالک متحده و خانمش می‌رفت و سه بار دست سرد و استخوانی خود را روی پیشانی بانو اوتیس می‌کشید و در همین حال اسرار وحشتناک مرده شوی خانه را به گوش شوهرش می‌گفت. برای ویرجینیا نقشه مشخصی نداشت، زیرا او هرگز سر به سرش نگذاشته بود و از ان گذشته بسیار زیبا و دلربا بود.

کافی بود که از توی قفسه لباس چند اه طولانی بکشد و اگر باز هم بیدار نشد و با انگشت‌های کج و معوج و استخوانی مدتی پشت شیشه پنجره رنگ بگیرد. اما برای دوقلو‌ها نقشه مخصوصی داشت،‌می‌خواست گوشمال حسابی به ان‌ها بدهد. اول باید روی سینه‌ ان‌ها بنشیند تا دچار کابوس شوند، چون پهلوی هم می‌خوابیدند، خوب بود که مانند یک جسد سیاه شده و سرد بین ان‌ها بیفتد تا از وحشت فلج شوند و عاقبت کفن را روی زمین بیندازد و در حالی که فقط یک چشم درخشان بالای بینیش در تاریکی برق می‌زند،‌توی اتاق قدم بزند و تا آنجا که ممکن است از اسکلت خود صداهای دهشت زا بیرون بدهد.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در شبح کانترویل - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 15- دی ماه سال 1340
  • تاریخ: پنجشنبه 24 آبان 1397 - 15:36
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1887

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1515
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22929481