Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

شبح کانترویل - قسمت دوم

شبح کانترویل - قسمت دوم

نویسنده : اسکار وایلد
ترجمه: علی پاک بین

طوفان در سراسر آن شب با تمام شدت ادامه داشت ولی بر خلاف معمول و انتظار حادثه‌ای رخ نداد. سحرگاه روز بعد که افراد خانواده سر میز صبحانه گرد امده بودند بار دیگر آن لکه وحشت انگیز دیده می‌شد. واشنگتن گفت:

- تقصیر از لکه پاک کن نیست من آن را بارها آزمایش کرده‌ام،‌این کار کار شبح است!

و بعد با لکه پاک کن دوباره آن را پاک کرد، ولی صبح روز بعد باز هم لکه بر جایش بود، صبح روز سوم نیز همین آزمایش تکرار شد و با این که اوتیس با دست خود در کتابخانه را قفل و کلید را زیر متکا پنهان کرده بود، روز بعد باز هم این لکه سمج و اسرار آمیز، مثل روز اول در جای خود دیده می‌شد. این واقعه توجه کلیه اعضای خانواده را جلب کرد و اوتیس ضمن صحبت گفت که شایددر عقیده ی خود نسبت به شبح مبالغه کرده است و بانو اوتیس گفت: که عضو جمعیت احضار ارواح بشود. ولی واشنگتن ترجیح داد که نامه مفصلی برای موسسه کارآگاهی «ما بروپودمور» بنویسد تا ان‌ها ارتباط لکه خون را با جنایتی که اتفاق افتاده است کشف کنند. به هر حال در همان شب هرگونه شکی درباره‌ی وجود شبح به طور قطع از بین رفت.

روز بعد روز بسیار گرمی بود و شب که هوا خنک شد، تمام خانواده برای هوا خوری با ماشین از قصر بیرون رفتند ساعت نه که مراجعت کردند، شام ساده و سبکی خوردند و ابدا درباره‌ی هیولا گفتگویی به میان نیامد تا فرض کنیم سابقه ذهنی آن‌ها را برای توهمات بعدی آماده ساخته باشد. خیر، به طوری که خود اوتیس بعدا برای من تعریف کرد؛ که صحبت‌ها در اطراف موضوع‌هایی دور میزد که معمولا در خانواده‌های ممتاز آمریکایی مطرح می‌شود. مانند مزایای بزرگی که ماری داونپورت برسارابرنارد دارد، اشکال خوردن سوپ گندم و گلوچه‌های آردی، و فرنی ذرت که در اشرافی‌ترین خانه‌های انگلیسی به ان‌ها عرضه می‌شد، اهمیت بوستون در تکامل روح جهان؛ مزایای سپردن اسباب سفر به باجه مخصوص در هنگام مسافرت، برتری لهجه نیویورکی بر لهجه شل و ول لندنی و از این چیزها! به هیچ وجه، حتی اشاره‌ای به موضوعات ماورای طبیعت یا سمیون دوکانترویل نشده بود. ساعت یازده همه به بستر رفتند و ساعت یازده و نیم چراغ‌ها خاموش شد. اندکی بعد اوتیس بدنبال صدای عجیبی که از راهرو شنیده شد، از خواب پرید. صدا شبیه صدای به هم خوردن اجسام فلزی بود و لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شد. اوتیس برخاست، کبریت کشید که ببیند چند، از شب گذشته است. ساعت یک بود. نبض خود را گرفت ولی اثری از تب نشان نمی‌داد و بسیار آرام می‌زد. با این حال صدای به هم خوردن اجسام فلزی و گام‌هایی را که نزدیک می‌شدند، به طور وضوح می‌شنید. بلند شد، سرپایی‌ها را پوشید، از کشو میز کنار تختخواب شیشه کوچک برداشت و در را باز کرد. در زیر مهتاب چشمش به پیرمردی افتاد که با قیافه‌ای وحشتناک روبروی او ایستاده بود. چشم‌هایش مانند دو قطعه آهن گداخته می‌درخشیدند و موهای ژولیده خاکستری رنگش روی شانه‌هایش ریخته بود. لباسی که بر تن داشت متعلق به عهد عتیق، کثیف و ژنده بود. به مچهای دست و پایش طناب‌های کهنه و زنجیر‌های زنگ زده بسته شده بود.

آقای اوتیس سکوت را شکست:

- آقای محترم، خواهش می‌کنم زنجیر‌ها را کمی روغنکاری کنید که تا این اندازه سر و صدا راه نیندازد. بفرمایید این شیشه روغن مخصوص را هم برای شما آورده‌ام. با یک بار استعمال اثر خود را می‌بخشد. بروی برچسب آن سپاسگزاری روحانیان را که نامه‌های بلند بالایی به سازنده آن نوشته‌اند ملاحظه خواهید فرمود. این شیشه را کنار شمعدان می‌گذارم و چنانچه باز هم لازم داشته باشید با کمال میل تقدیم خواهم کرد.

اوتیس سخنش را به پایان برد و شیشه را به روی میزی که از سنگ مرمر تراشیده بود، گذاشت،‌در را بست و به بستر رفت.

شبح لحظه‌ای چند بی‌حرکت و عبوس ایستاد، سپس شیشه را روی کف راهرو خرد کرد و پا به فرار گذاشت نفس نفس زنان، در حلالی که نور سبز رنگی از بدنش می‌درخشید در برابر پله‌های چوبی رسید که ناگهان در یکی از اتاق‌ها باز شد، دو هیکل کوچک سفید پوش ظاهر شدند و یک متکای بزرگ به سوی او پرتاب شد که از بیخ گوشش گذشت! حالا دیگر جای درنگ نبود، با چالاکی به بعد چهارم پناه برد و در میان دیوار ناپدید گردید و قصر بار دیگر در خاموشی فرو رفت.

پس از آن که شبح به مخفی گاه کوچکی رسید که در بال چپ قصر اختیار کرده بود، به ستونی که نور مهتاب در تاریکی به وجود آورده بود تکیه داد تا نفس تازه کند و به وضوح مبهم و بی‌سابقه خود بیندیشد. در طول سیصد سال سابقه مداوم درخشان خود، هرگز با چنین وضع زننده‌ای به او توهین نشده بود. به دوشس بیوه فکر می‌کرد که غرق در جواهر برابر آیینه ایستاده بود و چهار خدمتگذار زن گرداگرد او را گرفته بودند و به محض مشاهده او، آن هم فقط سرش که از لای پرده به درون اطاق برده بود، هر پنج نفر نقش زمین شده بودند و بیچاره بانو کانترویل دچار حمله عصبی شده بود. آن کشیش بیچاره که نیمه شب شمع به دست به کتابخانه آمده بود و او شمع را خاموش کرده بود! بیچاره مدت‌ها در آسایشگاه سرویلیام گول، متخصص امراض عصبی بستری شده بود. و بانو ترومولیاک بدبخت که یک بامداد اسکلتی را در صندلی راحتی خود دیده بود که دفترچه خاطراتش را مطالعه می‌کرده و از وحشت دچار ورم مغزی شده شش هفته تمام بستری بود و پس از بهبود در کلیسای قصر متحصن شده و توبه کرده بود که دیگر دست به آثار مرد شکاکی که ولتر نام داشت و همه چیز را ریشخند می‌کرد، نزند. و آن شب وحشتناکی را که مرد، در کانترویل در اتاق رخت کن خود روی زمین افتاده بود و به سختی نفس می‌کشید! بیچاره سرباز خشت را تا نصفش بلعیده بود و قبل از مرگش به کشیش اعتراف کرده بود که هنگام بازی با چارلز جمس فوکس با تقلب پنجاه هزار پوند از او برده و قسم خورده بود که شبح او را مجبور به بلعیدن ورق کرده است. خاطره همه این کارهای خارق‌العاده در مخیله هیولا زنده می‌شد. مگر مستخدم از ترس او یک گلوله به مغزش خالی نکرده بود؟ بدبخت از مشاهده دست سبز رنگی که به روی شیشه پنجره مالیده می‌شد، تعادل خود را از دست داده بود. آخ راستی، آن مادام استوتفیلد زیبا که همیشه شال سیاه رنگی دور گردنش می‌پیچید تا آثار پنج انگشتی را که روی گردنش مانده بود،‌کسی نبیند و عاقبت هم خودش را در دریاچه‌ی نزدیک کینگزواک غرق کرده بود.

شبح که لبخند تلخی بر لب داشت، مانند هنرمندی که از تفکر در خصوص شاهکارهای خود لذت می‌برد، به گذشته فکر می‌کرد بچه صورت‌هایی که ظاهر نشده بود! در اوایل به نام «چغندر سرخ یا بچه شیرخوار خفه شده» و بعدباسم «شبح جیبئون» و «خون آشام بکسلی مور» شهرت یافته بود. یک شب هم که در زمین تنیس با استخوان‌های خود الک دولک بازی می‌کرد او را دیده نامش را «وحشت» گذاشته بودند. اکنون بعد از همه این سوابق درخشان باید چند تا آمریکایی لعنتی به ریشش بخندند و به او پیشنهاد کنند که خودش را روغن مالی کند و متکا به سوی او پرتاب کنند! این وضع قابل تحمل نبود. تاکنون با یک شبح هرگز چنین رفتاری نشده بود. تمام صفحات تاریخ شاهد این مدعا بودند. پس از مدت‌ها تفکر و عصبانیت شبح تصمیم به انتقام گرفت و تا دمیده‌ی صبح سرگرم طرح نقشه بود.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در شبح کانترویل - قسمت سوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 15- دی ماه سال 1340
  • تاریخ: چهارشنبه 23 آبان 1397 - 15:35
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2144

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3098
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23005484