Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

اگر می‌خواهی دریا را ببینی - قسمت چهارم

اگر می‌خواهی دریا را ببینی - قسمت چهارم

نویسنده : واهه کاچا
ترجمه: قدسی کریم قوانلو

خواب به چشمم نمی‌اید. غیرممکن است. از این پهلو به آن پهلو می‌غلتم ناراحتم، عرق از سر و رویم جاری است، عطر سوفیا در مشامم باقی مانده است. مثل این که از پوست بدنم بوی سوفیا می‌آید، این بوی خوش را خوب می‌شناسم. خاطرات کهنه‌ای را در من زنده می‌کند. بوی آشناست، کجا؟ ... کجا؟ این عطر کجا به مشامم رسیده است؟ خاطرات گذشته در مخیله‌ام به جولان آمده‌اند لرزش اندامم را فرا می‌گیرد. این عطر ژیزال است، این بوی اوست!

ناگهان در میان این همه خاطرات در هم و بر هم فکری عجیب در مغزم ریشه می‌دواند اول سعی می‌کنم این فکر را از خود دور کنم، آن را از مغزم بیرون بیندازم، چشم های خود را می‌بندم، پلک‌ها را به هم می‌فشارم تا بلکه در دریای فراموشی غوطه‌ور شوم ولی این فکر با سماجت به من حمله می‌کند، مثل این که مرا محاصره کرده است، به هر طرف برگردم این فکر در مخیله من است، کمی از من دور می‌شود، بعد با قدرت بیشتری حمله می‌کند تا در مغزم رسوخ کند، مغزم را پایگاه خود سازد. آخر مرا مغلوب می‌کند، بر سراسر وجودم مسلط می‌شود، مانند فاتحی قلبم را در چنگ خود می‌فشارد:

فکری که بر خاطرم خطور کرده این است:

سوفیا همان محبوبه‌ی بی وفای من ژیزل است. سوفیا و ژیزل شخص واحدی هستند. ساعتی پیش ژیزل در آغوش من بود و با وی می‌رقصیم، چند لحظه‌ی پیش ژیزل را به اتاقش هدایت کردم. از جا برمیخیزم، سرم را زیر شیر آب سرد می‌گیرم، متاسفانه آب سرد نیست، ولرم است و بوی بدن ژیزل با قدرت بیشتری از روی پوست صورتم که با صورت او تماس حاصل کرده است بلند می‌شود. کمی با خود می‌اندیشم. ممکن نیست ژیزل روی این کشتی باشد. سوفیا را پدر و مادرش به دست من سپرده‌اند و سوفیا، ژیزل نیست ... نه، هر چه کردم نتوانستم خود را قانع کنم. باید بروم این موضوع را کشف کنم. در حالی که از شدت احساسات به هیجان امده‌ام و می‌لرزم، در حالی که گلویم از شدت تأثر خشک شده، از اتاق بیرون می‌روم، در  راهرو متوجه می‌شوم که پایم برهنه است چه اهمیت دارد، به اتاق سوفیا می‌رسم، در می‌زنم، پاسخی نمی‌شنوم. باید خواب باشد، دوباره انگشت به در می‌کوبم، دستگیره را می‌چرخانم، در باز می‌شود، داخل اتاق می‌شوم و به سوی تخت می‌روم، از همه جا بوی ژیزل می‌آید. از هر گوشه اتاق عطر ژیزل استشمام می‌شود. این عطر لعنتی، این در همه جا کمین کرده است. از زوایای اتاق به من حمله ور می‌شود، مرا مست می‌کند، صدای تپش قلبم را می‌شنوم، قلبم به شدت می‌زند، دانه‌های درشت عرق روی ستون فقراتم می‌لغزد، کف دست‌هایم از عرق خیس شده. اتاقک تاریک است. صدا می‌زنم:

ژیزل!

پاسخی نمی‌شنوم، پیش می‌روم، تخت خالی است، چراغ را روشن می‌کنم، هیچکس در اتاق نیست. ها! ... به نظرم باز مشغول فریب دادن من است. بیوفا!... خائن!... لابد در گوشه‌ی خلوتی از کشتی خود را در آغوش مردی بیگانه افکنده است!

با عجله به اتاق خود باز می‌گردم، لباس می‌پوشم و بیرون می‌ایم، کجا باید بروم؟... کجاست؟... از پله‌ها بالا می‌روم، سالن بزرگ خالی است بطری‌های شامپانی همه جا روی میز‌ها افتاده است. صدا می‌زنم:

- سوفیا!... ژیزل! .... سوفیا! ... ژیزل! ....

سکوت.

دوباره پایین می‌روم، عرشه‌ی کشتی هم خلوت است، دریا کمی طوفانی است، امواج بر روی هم می‌ریزد، هوا از ابر پوشیده است و ماه موفق نمیشود پرده‌ی ابر‌ها را بدرد و خودنمایی کند.

ابرها سنگین و کند در آسمان پیش می‌روند، سهمگین و دهشت انگیزاند، بر روی هم چون هیولای خوف انگیز می‌لغزند. به طرف «بار» می‌روم ولی «بار» تعطیل است. مثل اشخاصی که در خواب راه می‌روند و بی‌اراده به این طرف و آن طرف می‌روم و باز خود را در اتاق سوفیا، سوفیا یا ژیزل، می‌یآبم،‌هیکلی روی تخت دراز کشیده است، غلتی می‌زند و می‌پرسد:

- اینجا چه می‌کنید؟

بی‌انکه پاسخی بدهم به تخت نزدیک می‌شوم، ملافه و پتو را عقب می‌زنم، سوفیا روی تخت افتاده است، خوب به چهره‌اش می‌نگرم می‌خواهم اطمینان حاصل کنم که اشتباه نمی‌کنم. سوفیا باز می‌پرسد:

- اینجا چه می‌کنید؟

سوفیا باز می‌پرسد:

- چه می‌خواهید؟

می‌خواهم بپرسم کجا بوده است، چه می‌کرده، با کی بوده ولی صرفنظر می‌کنم، تبی که سراسر وجودم را می‌سوزاند فرو نشسته است، احساس می‌کنم راحت شده‌ام، دیگر نگران نیستم... شاید زیاد شامپانی نوشیده بودم و علت هیجان من همین بود شاید الکل این آشوب را در وجودم، در مغزم به پا کرده بود... 

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در اگر می‌خواهی دریا را ببینی - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 15- دی ماه سال 1340
  • تاریخ: یکشنبه 20 آبان 1397 - 16:39
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1708

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2916
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22930882