Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بلیط لاطاری - قسمت پانزدهم

بلیط لاطاری - قسمت پانزدهم

نوشته: ژول ورن
ترجمه: دکتر مرتضی سعیدی

- سلام آقای «نبت» ! راستی وقتی که موقعیت دست دادن باشما نصیبم میشود، بسیار لذت میبرم.

- واین امر همیشه موجب افتخار منست آقای «هوگ»

- افتخار، لذت، لذت، افتخار، یکی از دیگری بهتر !

- تصور می‌کنم سفر شما در نروژ مرکزی با خوشی تمام شد.

- شما میدانید که بدون دخالت ژوئل و هولدا هانسن قطعا اکنون جسد من در اعماق «رجوكان» مدفون بود و امروز دیگر لذت دیدار شما نصیبم نمیشد ....

- بله ! ... بله .... من میدانم، روزنامه‌ها ماجرای شما را نوشتند. و در واقع، این اشخاص فعال مستحق بردن جایزه بزرگ هستند !

سیلویوس هوگ جواب داد :

- منهم همین عقیده را دارم، اما اکنون غیر ممکن است،  من نمیخواهم که دختر کوچکم هولدا بدون جایزه کوچکی.. خاطره ای.. به دال باز گردد ...

- فکر خوبیست آقای «هوگ» !

. - پس شما در انتخاب آن بمن كمك خواهید کرد، و در میان تمام جواهراتتان چیزی که میتواند مورد پسند و خوشایند يك دختر جوان باشد ...

آقای «بنت» جواب داد :

- با کمال میل ..

و از پروفسور خواهش کرد که بمغازه مخصوص جواهر فروشی او بروند. اما آیا يك جواهر نروژی، زیباترین یادگاری که انسان میتوانست از «کریستیانیا» و بازار عجیب آقای «بنت با خود ببرد، نبود؟

عقیده «سیلویوس هوگ» هم همین بود.

«سیلویوس هوگ» پس از انتخاب جواهرات زیبا با پاهای چالاك خود از مغازه خارج شد و مانند جوان ۲۰ ساله ای خود را بهتل ویکتوریا رسانید .

هولدا دراتاقش بود. او کنار پنجره نشسته بود و انتظار می‌کشید. پروفسور در زد ودختر جوان در حالیکه از جایش بلند میشد فریاد زد:

- آه، آقای «سیلویوس»!

- آمدم ! آمدم ! اما دیگر هولدای کوچکم نگو «سیلویوس هوگ»، الان ناهار حاضر است. خیلی خیلی گرسنه ام. ژوئل کجاست؟

- درسالن مطالعه .

- خوب ... بدنبالش میروم ! شما، دختر عزیزم، فورا بما ملحق شوید!

«سیلویوس هوگ » اتاق هو لدا را ترك گفت و بدنبال ژوئل که او نیز منتظرش بود رفت. .

پسر بیچاره، روزنامه «مورگن بلاد» و تلگرام فرمانده و تلگرام دیگری را که هیچ گونه شکی در از دست رفتن تمام سرنشینان ویکن باقی نمی‌گذاشت، به پروفسور نشان داد .

پروفسور باشدت پرسید :

- هولدا آنرا نخوانده است ؟

- نه آقای «سیلویوس». نه ! باید چیزی را که خیلی زود خواهد فهمید، از او مخفی کرد!

- خوب کاری کردید، پسرم ... برویم ناهار بخوریم.

و يك لحظه بعد، هر سه نفر دور میز نشسته بودند. «سیلویو س هوگ» با اشتهای زیادی غذا میخورد.

بعد از ناهار پروفسور بلند شد و کلاهش را از دست ژوئل گرفت. اما هولدا توقف کرد و گفت :

- آقای «سیلویوس» آیا شما واقعا مایلید که من همراه شما باشم ؟

- برای شرکت در قرعه کشی بلیط بخت آزمائی؟ قطعا میل دارم، خیلی هم دختر عزیزم !

- اما خیلی برایم دشوار خواهد بود !

- موافقم، خیلی دشوار خواهد بود ! اما «ال» خواسته است که شما خودتان در قرعه کشی شرکت کنید، بنابراین باراده و میل «ال» باید احترام گذاشت !

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بلیط لاطاری - قسمت شانزدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 44 - شهریور سال 1341
  • تاریخ: یکشنبه 22 مهر 1397 - 08:50
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1881

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 935
  • بازدید دیروز: 3431
  • بازدید کل: 22999200