Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بلیط لاطاری - قسمت هشتم

بلیط لاطاری - قسمت هشتم

نوشته: ژول ورن
ترجمه: دکتر مرتضی سعیدی

عصر همانروز مسافر اسم خودرا که «سیلویوس هوگ» بود در زیر نام «ساندگویست» در دفتر مهمانخانه نوشت اما تضاد عجیبی بین این دو اسم بچشم میخورد .

 «سیلویوس هوگ» با آنکه سنش به 60 سال می‌رسید،  ولی ظاهرا جوانتر می‌نمود. او مردی بود بلند قد، کشیده و سالم. و در اولین برخورد، صورت زیبا و دوست داشتنی اش که از موهای مایل بخاکستری و کمی دراز احاطه شده بود، نظر را جلب می‌کرد .

چشمانش مانند لب‌های او می‌خندیدند و در پیشانی گشاده اش شريف ترین افکار بدون زحمت نقش می‌بستند ودر سینه عریضش، قلب جوان او براحتی می‌طپید.

«سیلویوس هوگ» اهل «کریستیانیا» بود و این موضوع - همه چیز را فاش می‌کرد: زیرا او در تمام نروژ سرشناس، محبوب،  و شريف بود و همه مردم او را دوست می‌داشتند او استاد قانون بود.

بنابراین از اینکه نام « سیلویوس هوگ» در تمام کشور نروژ مشهور بود، و در این قسمت نیمه وحشی تلمارك نیز باحترام برده میشد، جای تعجب نیست. و خانم هانسن از اینکه چنین مهمان عالیقدر و مشهوری را در مهمانخانه خود دید، مراتب افتخارش را  بیان داشت.

و «سیلویوس هوگ » جواب داد :

- منکه نمیدانم چگونه این موضوع موجب افتخار شما میشود، اما چیزی که بدرستی میدانم، اینست که این امر موجب لذت منست. آه ! مدتهاست که شاگردانم از مهمان نوازی مهمانخانه دال برایم صحبت می‌کردند ! و برای همین بود که من تصمیم گرفتم، برای يك هفته استراحت باینجا بیایم. اما هرگز تصور نمیکردم که با يك پا باینجا خواهم رسید!»

وبعد مرد شریف و عالیقدر، صمیمانه دست خانم هانسن را فشرد.

 هولدا گفت :

- آقای «سیلویوس» آیا میل دارید که برادرم برای آوردن دکتر به « بامبل » برود ؟

- دکتر؟ هولدای کوچکم؟ آیا دلتان میخواهد که من از هردو پایم محروم شوم؟... دوستانم متشکرم! اما بدانید که سه روز دیگر پایم خوب میشود ! وانگهی در چنین اطاق قشنگی چگونه ممکن است انسان شفا نیابد؟ ودر کجا بهتر از مهمانخانه دال، انسان میتواند خود را معالجه کند ؟

ابتدا استاد را در اتاقی که در طبقه همسطح با زمین قرار داشت بردند و او روی صندلی راحتی بحالت نیمه خوابیده قرار گرفت و پایش را روی يك چهار پایه دراز کرد، و هولدا و ژوئل مشغول معالجه او شدند.

در حالیکه مرتب می‌گفت : .

- خوبست، خوبست، دوستانم ! نباید در مصرف دارو زیاده روی کرد! آیا میدانید که اگر الطاف و مهربانی‌های شما نبود، من از فاصله بسیار نزدیکی، عجایب «رجوکان» را دیده بودم و چون سنگ ساده ای در گردابها چرخ میخوردم !

«سیلویوس هوگ» تنها ماند. بچه میتوانست فکر کند؟ آیا باین خانواده شریفی که او اکنون در عین حال هم مهمان و هم رهین منتشان بود؟ او چگونه میتوانست از خدمات و مراقبت‌های هولدا و ژوئل قدردانی کند ؟

باین طریق سه چهار روزی که پروفسور هنوز پایش را روی چهار پایه دراز میکرد، سه نفری با هم صحبت میکردند. بدبختانه، برادر و خواهر قذری محافظه کار بودند، و هیچکدام نمی‌خواستند بسؤالی که «سیلویوس هوگ» درباره روش سرد و سکوت مداوم مادرشان، از آنها کرده بود، جواب بدهند. و نیز چون رازدار بودند، از ابراز نگرانی که تأخير « الکامپ » بوجود آورده بود، تردید داشتند. زیرا فکر می‌کردند وقتی مهمانشان از ناراحتی آنها با خبر شود، ممکن است او نیز غمگین گردد و دیگر خنده بر لبانش نقش نبندد .

با اینهمه ژوئل بخواهرش گفت :

- از اینکه ما اسرارمان را به آقای «سیلویوس » نمی‌گوئیم،  اشتباه می‌کنیم و او شخص بسیار خوبی است و نصایح عالی میدهد و با نفوذ و ارتباطاتی که دارد، میتواند از سرنوشت کشتی ویکن مطلع گردد.

هولدا جواب داد :

- ژوئل، حق بجانب تو است. من فکر می‌کنم اگر همه چیز را باو بگوئیم، کار خوبی کرده ایم. اما صبر کنیم تا حالش خوب شود

ژوئل جواب داد :

- راست میگوئی و این امر زیاد طول نخواهد کشید.

بعداز یکهفته پروفسور هنوز کمی پایش را بزمین میکشید، اما با این وصف، شکایتی نداشت. در واقع گوئی تعجیلی نداشت که پایش زودتر خوب شود، چون فکر میکرد، در آن صورت مجبور است، خانه خانم هانسن را ترك گويد : وانگهی، زمان نسبتا زود میگذشت. «سیلویوس هوگ» به «کریستیانیا» نوشت که مدتی در دال خواهد ماند. اما شایعه حادثه ای که برای او در «رجوکان » رخ داده بود، در تمام کشور نروژ پیچید و روزنامه‌ها آنرا با شرح و بسط مفصل چاپ کردند و بعد سیل نامه بود که بمهمانخانه سرازیر میشد، البته لازم بود که تمام آنها خوانده و جواب مقتضی بانها داده شود باینطریق «سیلویوس هوگ» نامه‌ها را میخواند و بأنها جواب میداد. در حالیکه نام ژوئل و هولدا که باین سرگذشت آمیخته شده بود، در سراسر نروژ مشهور شد...

آنروز روز نهم ژوئن بود. و آنها هنوز از کشتی «ویکن » خبری نداشتند ! و تقریبا بیش از دو هفته از تاریخ مراجعت کشتی گذشته بود. حتی نامه ای هم از طرف «ال» نرسیده بود تا عذاب هولدا را تخفیف دهد ! دختر بیچاره ناامید میشد و وقتی که صبح بدیدن «سیلویوس هوگ» میرفت، پروفسور احساس میکرد که چشمانش از فرط گریه، قرمز شده است.

آنوقت می‌پرسید :

- چه اتفاقی افتاده است؟ مثل اینکه بدبختی بزرگی درانتظارمان است و شما هم با اینکه از آن میترسید، ولی باز آنرا از من پنهان می‌کنید . آیا فکر می‌کنید که يك غريبه حق ندارد در آن مداخله کند؟ اما مگر من هنوز بنظر شما يك غریبه هستم؟ نه ! نه، نباید این فکر را بکنید زیرا وقتی که خبر حرکتم را شنیدید، آنوقت خواهید فهمید که من يك دوست واقعی برای شما بودم نه يك غريبه !

و بعد گفت :

- دوستانم، با تاسف باید بگویم که موقع عزیمت من نزديك است !. .

ژوئل با شدتی که حتی نتوانست خود را نگهدارد، فریاد کشید :

- الان، آقای «سیلویوس» الأن !

- در کنار شما زمان خیلی زود میگذرد ! زيرا الان ۱۷ روز است که من در دال هستم !. اما شما و ژوئل، آیا بدیدن من در «کریستیانیا» نخواهید آمد؟

- بدیدن شما آقای «سیلویوس»؟

 - بله، بدیدن من ... در ضمن چند روزی هم در منزل من خواهید ماند ... البته باتفاق خانم هانسن، موافقید؟

ژوئل جواب داد :

- اگر ما مهمانخانه را ترک کنیم، در غیاب ما چه کسی آنرا  اداره خواهد کرد؟

. - وقتی که فصل جهانگردی تمام شود، دیگر مهمانخانه بكمك شما احتیاجی نخواهد داشت. همچنین ممکن است که من در اواخر پائیز بدیدن شما بیایم .

اگر مزاحمت شما فراهم نشود، میخواستم از شما خواهش کنم که در ازدواج خواهرم هولدا .....

«سیلویوس هوگ» فریاد زد:

- ازدواج او ! چگونه ! هولدای کوچک من ازدواج می‌کند ؟... در این باره تا بحال چیزی بمن نگفته بودید.

دختر جوان در حالیکه چشمانش پراز اشك شده بود،  جواب داد:

- آه، آقای «سیلویوس» ! ...

- اما کی این ازدواج سر خواهد گرفت؟ ..

ژوئل جواب داد :

- وقتی که خداوند، نامزدش «ال» را بما باز گرداند !

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بلیط لاطاری - قسمت نهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 44 - شهریور سال 1341
  • تاریخ: یکشنبه 15 مهر 1397 - 14:40
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1941

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 18
  • بازدید دیروز: 4142
  • بازدید کل: 23006546