Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بلیط لاطاری - قسمت ششم

بلیط لاطاری - قسمت ششم

نوشته: ژول ورن
ترجمه: دکتر مرتضی سعیدی

صبح زود ژوئل و هولدا، با کالسکه مهمانخانه را ترک گفتند.

هوا خوب بود و ژوئل و هولدا در طول چمن زارهای سبزی که حاشیه چپ آن‌ها به آب‌های صاف و روشن «ماآن» آغشته شده بود، به سرعت می‌گذشتند. چند هزار درخت غان این طرف و آن طرف، جاده آفتابی را، سایه‌ می‌انداختند.

بعد از دو ساعت راه پیمایی، یک کارخانه اره کشی در کنار آبشاری که به ارتفاع تقریبی 1500 پا بود، نمودار شد.

آن‌ها کالسکه را به کناری گذاشته و خود را برای راه پیمایی در کوره راه‌های سخت آماده کردند.

هولدا و ژوئل کوره راهی را که راهنمایان ان را خوب می‌شناسند، و به طرف دره پایین می‌رود، انتخاب کردند. برای این کار لازم بود که از میان درختان و نهال‌ها عبور کنند. چند لحظه بعد، هر دو روی صخره‌ای که از خزه مایل به زردی پوشیده شده بود و تقریبا روبروی آبشار قرار داشت، جای گرفتند. آبشار «رجوکانفو» منظره بدیعی دارد که وصف ناکردنی است و نقاشی هم نمی‌تواند ان را به طریق رسایی مجسم سازد. زیرا این آبشار یکی از عجایب طبیعت است و برای درک زیبایی‌های آن، تنها باید آن را دید. به علاوه این آبشار یکی از مشهورترین آبشار‌های قاره اروپاست.

بنابراین می‌توان به طور مشخص گفت که جهانگردی که روی جدار چپ «ماآن» می‌نشیند، مشغول چیست؟ زیرا در آنجا، او می‌تواند «رجوکانفو» را از نزدیک‌ترین و در عین حال از مرتفع‌ترین نقطه، مشاهده نماید. گرچه این آبشار قابل رویت بود، اما نه ژوئل و نه هولدا، هیچکدام هنوز آن را ندیده بودند و این امر به علت بعد فاصله نبود، بلکه در واقع به خاطر یک پدیده بصری بود که مخصوص مناظر کوهستانی است و در نتیجه آن مناظر خیلی کوچک‌تر ودورتر از واقع، به نظر می‌رسند.

در این موقع مسافر از جایش بلند شده و خیلی بی‌احتیاط، در روی قلل سنگی که چون گنبدی به طرف بستر «ماآن» گرد می‌شدند، گردش می‌کرد. در واقع چیزی را که این کنجکاو می‌خواست ببیند، دو حفره «رجوکان» بود که یکی در طرف چپ و دیگری در طرف راست قرار داشت و حفره راست همیشه از بخارات متراکم و فشرده، مستور بود. و شاید هم او می‌خواست بداند که ایا حفره سومی در نیمه راه آبشار وجود ندارد؟ بدون شک، این موضوع می‌رسانید که آبشار «رجوکان» پس از ان که به گودال فرو می‌رود، بالا جهیده و صدای وحشتناک خود را تا فواصل دور می‌رساند گویی که آب‌ها توسط اژدر اندازی پرتاپ شده و زمین‌های اطراف را در بر می‌گیرند.

با این همه او روی پشت این الاغ سنگی و لغزنده، بدون ریشه، بدون دسته و بدون علف که «پاس، دو، ماری» یا «ماریستین» نام داشت، پیش می‌رفت.

او متوجه خطر شد، اما دیگر خیلی دیر شده بود. زیرا ناگهان نقطه اتکاء از زیر پایش در رفت، فریادی کشید و تقریبا بیست پا غلطید و فقط آنقدر وقت داشت که خودش را به برآمدگی صخره‌ای که تقریبا در حاشیه گرداب جای داشت، بند نماید.

ژوئل و هولدا هنوز او را ندیده بودند، اما صدایش را شنیدند.

ژوئل در حالی که از جایش بلند می‌شد گفت:

- این چه بود؟

- فریاد بود!

- از کدام طرف بود؟...

- گوش کنیم؟

هر دو به راست و چپ آبشار نگاه کردند. اما چیزی ندیدند تنها فریاد‌هایی در میان سکوت شنیده شد که قریب یک دقیقه بین هر جهش آبشار طول می‌کشید:

- به دادم برسید!... بدادم برسید!

این فریاد چند بار تکرار شد.

هولدا گفت:

- ژوئل، مسافری در خطر است و کمک می‌خواهد! باید هر چه زودتر به طرفش برویم ... و او را نجات بدهیم!

- اری خواهر، فکر نمی‌کنم که زیاد هم از اینجا دور باشد! اما از کدام طرف باید رفت؟... او کجاست؟... من که چیزی نمی‌بینم!

هولدا از شیب تندی بالا رفت و در عقب صخره‌ای جای گرفت و بعد در حالی که خود را به دسته‌های علف کم پشتی که ساحل چپ «ماآن» را می‌پوشانید، می‌چسبانید، فریاد زد:

- ژوئل!

- تو می‌بینی؟

- اینجا... اینجا!

هولدا با دست شخص بی‌احتیاط را که تقریبا در بالای گرداب آویزان بود، نشان می‌داد. اما اگر پاهایش که چون کمانی به دور بر امدگی حلقه زده بودند، رها می‌شد، و اگر کمی پایین‌تر می‌لغزید، اگر کمی سرش گیج می‌رفت، دیگر کارش زار بود.

هولدا گفت:

- باید او را نجات داد!

ژوئل با خونسردی گفت:

- آری باید او را نجات بدهیم و خود را به او برسانیم!

ژوئل فریادی کشید. مسافر آن را شنید و سرش را به طرف صدا برگردانید.

آن گاه به مدت چند ثانیه ژوئل نقشه نجات مسافر را در مغزش طرح کرد و سپس گفت:

- هولدا، تو نمی‌ترسی؟

- نه برادر!

- آیا «ماریستین» را به خوبی می‌شناسی؟

- تا به حال چند مرتبه از آن گذشته‌ام!

- بسیار خوب، پس از راه قله جلو برو و تا آنجا که ممکن است، خود را به مسافر نزدیک‌ کن! بعدا آرام آرام خود را به او برسان و دستش را محکم بگیر. اما او نباید از جایش بلند شود! چون دستخوش سرگیجه شده و تو را با خود خواهد کشید و ان وقت کار هر دو شما تمام خواهد شد!

- و تو ژوئل؟

- در حینی که تو از راه قله میروی، من از پایین طول زاویه «ماان» را خزیده و وقتی که تو به مسافر برسی، من نیز آنجا خواهم بود، تا چنانچه تصادفا شما دو نفر بلغزید، بتوانم شما را نگاه دارم!

آنگاه ژوئل با صدایی طنین انداز فریاد زد:

- آقا، تکان نخورید!... صبر کنید... سعی می‌کنیم به شما کمک کنیم!

هولدا قبلا برای ان که از قله طرف دیگر «ماریستین» پایین بیاید، در پشت ارتفاعات از نظر ناپدید شده بود و طولی نکشید که ژوئل دختر شجاع را دید که در پیچ و خم آخرین درختان ظاهر می‌شد. از طرف دیگر، ژوئل با به خطر انداختن جانش آرام ارام طول قسمت سراشیبی را که آبشار «رجوکان» آن را محدود می‌ساخت، خزید. او با خونسردی تعجب آوری از کنار ورطه‌ای که جدارهایش از ذرات امواج آبشار مرطوب شده بودند، عبور کرد! موازی با او، اما تقریبا صد قدم بالاتر، هولدا به طور مایل به طرفی که مسافر بی‌حرکت در آنجا قرار داشت، پایین می‌رفت. در وضعیتی که مسافر قرار داشت، نمی‌شد صورتش را که رو به آبشار بود، دید ژوئل، وقتی که به پایین او رسید، توقف کرد. و بعد از ان که از شکاف صخره‌ای جای خود را محکم ساخت، فریاد زد:

- آقا!... من اینجا هستم!

مسافر سرش را برگرداند.

ژوئل دوباره گفت:

- آقا من اینجا هستم، اما کوچکترین حرکتی نکنید، حتی یک حرکت و خوب خود را نگاه دارید!

- آرام باشید، دوست من، من محکم گرفته‌ام.

این کلمات با آهنگی ادا شد که ژوئل را مطمئن ساخت.

مسافر ادامه داد:

- اگر محکم نگرفته بودم، الان یک ربع ساعت بود که من در اعماق «رجوکان» جای داشتم.

- خواهرم، به طرف شما سرازیر شده است. و دست شما را خواهد گرفت. اما قبل از ان که من به آنجا برسم، سعی نکنید که از جایتان بلند شوید! حتی تکان هم نخورید...

مسافر جواب داد:

- جز یک تل سنگ چیز دیگری نیستم!

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بلیط لاطاری - قسمت هفتم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 44 - شهریور سال 1341
  • تاریخ: جمعه 13 مهر 1397 - 07:54
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1854

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1699
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23004085