Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

اندیشه - قسمت چهارم (نویسنده : لئونید آندره یف، مترجم : کاظم انصاری)

اندیشه - قسمت چهارم (نویسنده : لئونید آندره یف، مترجم : کاظم انصاری)

مدتی است که چیزی ننوشته ام. حادثه اوقات اخیر و بیخوابی مرا بسیار ضعیف کرده و گاهی دستم میلرزد. در ایام گذشته نیز گاهگاه باینوضع دچار می‌شدم.

برگ سوم

حال شما متوجه می‌شوید که کیفیت حمله وحشتناکی که در شب نشینی خانه کارگانوف عارض من شد چه بود. این نخستین تجربه من بود که حتی بیش از انتظار خود در آن توفیق یافتم. گوئی همه قبلا می‌دانستند که این حادثه برای من روی خواهد داد، گوئی جنون ناگهانی مردی کاملا تندرست در نظرشان امری عادی و طبیعی بود که همیشه میتوان انتظار آنرا داشت. هیچکس تعجب نکرد و همه در رنگ آمیزی بازی من با بازی تخیلات خود بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند. در اطراف بساط هیچ معرکه گیری جمعیت باشکوهی نظیر این مردم ساده لوح و احمق و زودباور جمع نمیشود. آیا برای شما حکایت کرده اند که من چقدر رنگ پریده و وحشتناک بودم؟ چگونه عرق سرد – مخصوصاً عرق سرد – بر پیشانیم نشسته بود؟ در چشمهای سیاه من چه برق جنونی می‌درخشید؟ آری، وقتی ایشان نظریات و مشاهدات خود را برای من توصیف می‌کردند ظاهری عبوس و درهم شکسته داشتم اما دلم از غرور و نیکبختی و تمسخر سرشار بود.

تاتیانانیکلایونا و شوهرش در آن شب نشینی نبودند – نمی دانم که آیا شما باین موضوع توجه کرده اید یا نه؟ اما عدم حضور ایشان تصادفی نبود: من بیم داشتم که مبادا آنانرا با این اعمال بوحشت بیاندازم یا بدتر از این تخم سوء ظن و بدگمانی را در دلشان بیفشانم.. اگر در جهان کسی می‌توانست دست مرا بخواند و بمفهوم بازی من پی ببرد تنها او یعنی تاتیانانیکلایونا بود.

بطور کلی هیچیک از اعمال من در آن شب نشینی تصادفی نبود. برعکس هر یک از جزئیات نقشه من، حتی حقیرترین آنها، با دقت پیش بینی و طرح شده بود. لحظه حمله را با اینجهت سرسفره شام انتخاب کردم که همه گرد هم آمده و از شراب اندکی تحریک شده باشند. من در گوشه میز، دور از شمعدانها نشسته بودم، زیرا بهیچوجه نمیخواستم حریقی برپا کنم یا بینی خود را بسوزانم. پاول پطرویچ پاسپلوف، این خوک فربه را که مدتها می‌خواستم بوضع ناگواری دچارش سازم در کنار خود نشاندم. این مرد مخصوصاً هنگام غذاخوردن نفرت انگیز است. نخستین مرتبه‌ای که او را سرگرم بدین اشتغال دیدم باین فکر افتادم که غذا خوردن عملی زشت و مخالف اخلاق است. همه کارها بجا و بموقع انجام گرفت و بیشک حتی یکنفر متوجه نشد که بشقابی که خرده های آن از ضربت مشت من باطراف پرواز کرد زیر دستمال سفره قرار گرفته بود تا بدست من آسیب نرساند. کانون عمل تا سرحد اعجاب خشن و حتی ابلهانه بنظر میرسید اما امید من مخصوصاً بهمین وضع خشونت بار و ابلهانه بود. شاید ایشان مزاح ظریفتر از آن را درک نمی کردند. نخست دستها را درهوا حرکت دادم و «با هیجان» بگفتگو با پاول پطرویچ پرداختم چنانکه چشمهای کوچک او از تعجب گشاد شد. آنگاه خاموشی گزیده بفکر فرو رفتم و با انتظار سئوال ایریناپاولوا ماندم.

-آنتون ایگناتیویچ! شما را چه می‌شود؟ چرا اینقدر عبوس و گرفته اید؟

و چون تمام نگاهها متوجه من شد اندوهناک تبسم کردم. یکی پرسید:

-شما بیدارید؟

-آری، حالم خوش نیست، سرم گیج می‌رود. اما خواهش می‌کنم مضطرب نشوید. هم اکنون رفع میشود.

میزبان آرام گرفت و پاول پطرویچ با سوء ظن و نارضائی زیر چشم بمن نگاه کرد. دو دقیقه بعد هنگامیکه او با چهره‌ای خوشبخت گیلاس شراب پورت را بطرف لبها می‌برد، من یکباره با ضربتی شدید گیلاس را از دم دهان او بسوئی پرتاب کردم و سپس مشت خود را محکم میان بشقاب فرود آوردم. قطعات آن باطراف پرید، پاول پطرویچ بخود می‌پیچید و میغرید، زنان ضجه می‌کشیدند و من دندانها را برهم مسائیدم و رومیزی را که ظروف بسیار روی آن بود از روی میز می‌کشیدم. این منظره فوق العاده مضحک بود.

خوب! گرد من ایستادند، مرا گرفتند: یکی آب آورد، دیگری مرا بر صندلی راحت نشاند اما من مانند ببری که در قفس است نعره می‌کشیدم و چشمها را از حدقه بیرون می‌آوردم. تمام این اعمال بقدری بیمعنی و بیهوده بود و تمام این مردم باندازه‌ای احمق بودند که خدا گواه است جداً می‌خواستم با استفاده از مصونیت و امتیاز وضع خود چندتا از این پوزه ها راخرد و متلاشی کنم. ولی البته دست بچنین کاری نزدم.

منظره بعد از آن آرامش تدریجی بود، حرکت شدید قفسه سینه، بجا رفتن چشمها و دندان سائیدن بود. سپس با آهنگی ضعیف پرسیدم:

-من درکجا هستم؟ مرا چه میشود؟

حتی عبارت بیجای «من در کجا هستم» که بزبان فرانسه ادا شد در این آقایان تأثیر فراوان داشت و بیش از سه ابله بیدرنگ جواب دادند:

-در خانه کاراگانوف!

و سپس با لحن شیرین گفتند:

- دکتر عزیز ! آیا میدانید که ایرینا پاولونا کار کانوا کیست؟

تردیدی نبود که ایشان قدرت در این بازی را ندارند و در برابر آن بسیار کوچک و حقیرند .

باری صبر کردم که این شایعه بگوش ساولوفها برسد و روز بعد بملاقات تاتیانانیکلایونا و آلکسی رفتم. آلکسی که گوئی مفهوم و اهمیت واقعه گذشته را درك نكرده بود تنها باین سئوال اکتفا کرد:

- به برادر ! این چه بساطی بود در خانه کارگانوف راه انداختی؟

پس با نیم تنه کوتاه خود برگشت و برای کار بدفترش ر فت. بنابراین اگر من حقيقة دیوانه میشدم در حال او تأثیری نداشت. در عوض همدردی همسرش بسیار شدید بود اما از پرگوئی وظاهرسازی مایه میگرفت. در آنموقع .... از کاری که شروع کرده بودم متأثر شدم ولی ناگهان باین اندیشه افتادم که آیاراستی ارزش این کار چیست ؟

به تاتیانا نیکلایونا که چشمش دنبال آلکسی بود گفتم:

- شما شوهرتان را بسیار دوست میدارید ؟

او بسرعت بر گشته جواب داد :

- آری، بعد ؟. .

- هیچ ! خواستم سوالی کرده باشم .

پس از یک دقیقه سکوت چون کسی که اندیشه های بسیاری دارد اما از بیان آن می‌پرهیزد با احتیاط گفتم :

- چرا شما بمن اعتماد ندارید؟

بیدرنگ نگاهش را بچشم من دوخت ولی سخنی نگفت در آن لحظه من فراموش کردم که زمانی در گذشته بمن خندیده است. دیگر کینه‌ای از وی بدل نداشتم و آنچه انجام میدادم بنظرم عجیب و بیجا مینمود. این حالت، خستگی طبیعی پس از تحريك شدید اعصاب بود و بیش از يك دقيقه طول نکشید.

تاتیانا نیکلایونا پس از سکوت ممتدی پرسید:

- مگر ممکن است بشما اعتماد داشت؟

مزاح کنان پاسخ دادم:

- البته نه !

اما در درونم باز آتش فرو خفته زبانه کشید.

نیرو و تهور و تصمیمی را که در برابر هیچ چیز باز نمی‌‌ایستاد در نهاد خود احساس کردم. مغرور از موفقیتی که بدست آورده بودم شجاعانه تصمیم گرفتم کار را بپایان برسانم. آری، مبارزه شیرینیست.

حمله دوم یکماه پس از حمله اول عارض شد. این بار مانند پیش جزئیات نقشه پیش بینی نشده بود زیرا در صورت وجود نقشه عمومی دیگر طرح و پیش بینی زائد است. من قصد نداشتم این صحنه را مخصوصا در آنشب بر پا کنم لیكن چون اوضاع و شرایط بسیار مساعد مینمود استفاده نکردن از آنها احمقانه بود. جریان وقوع حادثه را بخوبی بخاطر دارم. ما در اطاق پذیرائی نشسته بودیم و گفتگو میکردیم که ناگهان اندوه شدیدی بر من چیره گشت. بخوبی درك کردم - عموما این وضع بندرت اتفاق میافتد - که من چقدر در میان این مردم بیگانه هستم و در جهان تنها مانده‌ام و تاابد باید در این زندان محبوس باشم. پس بی‌اختیار همه را منفوردیدم و خشمناك مشتی بروی میز کوفتم و سخنی زشت و زننده را با صدای بلند بر زبان آوردم و رضایتمندانه ترس و وحشت رادر چهره های رنگ پریده ایشان خواندم.

با صدای قرائی فریاد کردم :

- پست فطرتان ! پست فطرتان کثیف و خودخواه ! دروغگویان ! متقلبها ! بد جنسها ! از شما متنفرم !

راست است که من اول با ایشان و بعد با نوکران و درشکه چیان نزاع کردم. اما آخرمیدانستم که نزاع میکنم. میدانستم که این نزاع تعمد است. تنها زدن این مردم و گفتن در چشمشان که چه کسانی هستند مرا خرسند میساخت. اما مگر هرکس که حقیقت را بگوید دیوانه است ؟ آقایان کارشناسان ! بشما اطمینان میدهم که هوش و حواس من کاملا بجا بود و هنگام فرود آوردن ضربت بدن کسی را که احساس درد میکرد در زیر دست خود حس میکردم. در خانه. وقتی تنها شدم خندیدم و در این باره اندیشیدم که راستی چه هنرپیشه شگفت انگیزی هستم. سپس در بستر دراز کشیدم و بمطالعه کتابی پرداختم. حتی میتوانم بشما بگویم که نام نویسنده آن کتاب گیدوموپاسان بود. مانند همیشه از مطالعه آن کتاب محظوظ شدم و بخواب عمیق و خوشی فرورفتم. مگر دیوانگان کتاب میخوانند و از آن لذت میبرند یامگر دیوانگان بخواب خوش و عمیق فرو میروند ؟

دیوانگان نمیخوابند بلکه رنج میبرند و افکارشان آشفته و در هم است. همه چیز در نظرشان آشفته و در حال سقوط است... ایشان میخواهند نعره بکشند. با دستها بدن خود را بخراشند و گوشت خود را پاره پاره کنند. دیوانگان میخواهند چهار دست و پا راه بروند و آهسته آهسته بخزند و بعد یکباره بپا خیزند و فریاد بکشند :

- آها !

و باز بخندند و عربده بکشند و سرشان را اینگونه بلند کنند و مدتها با آهنگی ممتد و رقت انگیز فریاد کنند :

آری، آری !

اما من خفتم و بخواب خوش و عمیقی فرو رفتم. مگر دیوانگان بخواب خوش فرو میروند؟

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در اندیشه - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته، شماره 8، سال 1340
  • تاریخ: چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 - 20:38
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1915

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3265
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23005651