Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

گنج چهارم - قسمت اول (اثر: ریونوسوکه- آکوتاگاوا، ترجمه: احمد شاملو، دکتر طوسی حائری)

گنج چهارم - قسمت اول (اثر: ریونوسوکه- آکوتاگاوا، ترجمه: احمد شاملو، دکتر طوسی حائری)

اثر: ریونوسوکه- آکوتاگاوا (نویسنده ژاپنی)
ترجمه: احمد شاملو، دکتر طوسی حائری

در قلب جنگل.

سه راهزن بر سر تقسیم اشیاء گرانبهایی مرافعه دارند. این اشیاء عبارتست از: صندل‌های هزار فرسنگ، جبۀ غیبی و شمشیر پولادشکن ....

در نظر نخست، اینها همه اشیائی کهنه و بی‌ثمر جلوه می‌کند.

دزد اول

این جبه مال من است.

دزد دوم

برو پی کارت! اول آن شمشیر را بگذار وسط .... صندل‌ها را کی گفته است برداری؟

دزد سوم

دست کم صندل‌ها که به من می‌رسد... دزد واقعی توئی. که حتی سر ما را هم می‌خواهی کلاه بگذاری!

دزد اول

اول باید خوب فکرهایت را بکنی ببینی کدام را دلت می‌خواهد برداری... من خودم که، همین جبه را برمی‌دارم.

دزد دوم

حیوان! خیال کرده‌ای می‌گذارم تو آن را برداری؟

دزد اول

چی؟ جرات داری تو روی من بایستی؟ ... مگر غیر از این است که عوضش تو هم شمشیر را برمی‌داری؟

دزد سوم

مرده شویتان ببرد، آفتابه دزد‌ها!

بگو مگو میانشان در می‌گیرد و کارشان به زد و خورد می‌کشد.

شاهزادۀ اسب سواری که از کوره راه میان جنگل می‌گذرد، به ایشان می‌رسد.

شاهزاده

آهای! آهای! نگاه کنید ببینم: چه قیامتی است که به راه انداخته‌اید؟

          از اسبش پیاده می‌شود.

دزد اول

تقصیر آن مردک است: شمشیر مرا برداشته و حالا می‌خواهد جبه‌ام را هم بگیرد.

دزد سوم

نه ارباب، دروغ می‌گوید. خودش مقصر است. این جبه‌ئی که تو دستش می‌بینید، مال من است.

دزد دوم

دروغ می‌گوید! این‌ها هر دوتاشان از آن راهزن‌های معروفند و این‌هایی که ملاحظه‌ می‌کنید همه‌اش مال من است!

دزد اول

مزخرف می‌گوید، ارباب!

دزد دوم

لاف زن دروغگو! می‌خواهی حق مرا پامال کنی؟

          نزدیک است دوباره به جان هم بیفتند.

شاهزاده

صبر کنید. صبر کنید. اصلا چطور است که به این کفش کهنه‌ها و این جبۀ پاره پوره و این شمشیر شکسته این همه اهمیت می‌دهید؟

دزد دوم

عجب! پس خبر ندارید ارباب!- این جبه خاصیتی دارد که، وقتی آدم آن را به دوش انداخت، دیگر کسی نمی‌تواند ببیندش... اسمش «جبۀ غیبی» است.

دزد اول

این شمشیر را می‌بینید؟ اگر با آن به کوه فولاد اشاره کنی، مثل خیار دوشقه می‌شود.

دزد سوم

این صندل‌ها را هم، فقط همین قدر کافی است که آدم بپوشد و اسم شهری را که می‌خواهد، بگوید... تو یک چشم به هم زدن می‌بیند رسیده.

شاهزاده

عجب! تازه حالا می‌فهمم چرا این جور با هم دعوا و مرافعه می‌کردید... این‌ها هر کدام برای خودشان گنج گرانبهایی هستند. با وجود این، بهتر است که هر کدامتان به داشتن یکی از این چیز‌ها قانع بشوید و بی‌جهت با هم مجادله نکنید و به کت و کول هم نپرید.

دزد دوم

من هم بی‌میل به این کار نیستم. اما آخر، آن آدمی که شمشیر را برداشته باشد، مدام برای آن دوتای دیگر سبب وحشت و دلهره است!

دزد اول

چرند می‌گوید ارباب!- آیا یکی که جبه را برداشته باشد، چون دیده نمی‌شود، ممکن است چیزهای آن دو نفر دیگر را هم بردارد و قایم بشود.

دزد سوم

هر دوتاشان مزخرف می‌گویند آن یکی که صندل‌های هزار فرسخ را صاحب شده باشد، یکهو دیدی که جبه و شمشیر را هم برداشت و رفت پی کارش!

          نزدیک است دوباره میانشان دعوا بشود.

شاهزاده

آهای، صبر کنید! پس از این قرار، همه‌تان حق دارید... بسیار خوب! با سازش می‌شود هر اختلافی را حل کرد... حالا بگویید ببینم: مایل هستید هر سه‌تای این اشیا را به من بفروشید؟... به این ترتیب، خیالتان به کلی آسوده می‌شود.

دزد اول

من حرفی ندارم. اما ... بچه‌ها! نظرتان چیست؟ این چیزها را به این ارباب بفروشیم یا نه!

دزد سوم

من موافقم ... داشتن این چیزها خیلی عالی است، اما به برهم خوردن رفاقت چندین چندسالۀ ما نمی‌ارزد.

دزد دوم

اما آخر باید دید عوض این‌ها چی گیرمان می‌آید...

شاهزاده

منظورتان قیمتش است؟ ... حق دارید:

عوض این جبه، شنلم را می‌دهم به شما ... می بینید که شنل خوشگلی است و سرتاپایش جواهردوزی شده.

عوض این صندل‌ها، کفش‌هایم را می‌دهم... نگاه کنید: با طلا نوار دوزی شده، دگمه‌هایش هم از الماس‌های درشت است. عوض آن شمشیر هم اگر شمشیر مرصع و جواهر نشانم را بخواهید حرفی ندارم. می‌دهم...

خوب! با این معامله چطورید؟

دزد دوم

من حرفی ندارم که جبه‌ام را با شنل شما عوض کنم.

دزد اول

من هم از بابت صندل‌ها موافقم.

دزد سوم

من هم شمشیرم را حاضرم معامله کنم.

شاهزاده

بسیار خوب عوض کنیم.

شاهزاده و دزدان، شمشیر و صندل و جبه را معاوضه می‌کنند.

شاهزاده بر اسب خود قرار می‌گیرد و آمادۀ رفتن می‌شود.

شاهزاده

این نزدیکی‌ها منزلگاهی هست که آدم کمی استراحت کند؟

دزد اول

وقتی از جنگل بیرون رفتید، به کاروانسرایی می‌رسید که اسمش «شاخ طلایی» است... سفر به خیر!

شاهزاده

خدا نگهدار! خدا نگهدار!

          به راه می‌افتد و می‌رود.

دزد سوم

چه معاملۀ خوبی کردیم! هیچ فکر نمی‌کردم صندل پاره‌های من استعداد این را داشته باشد که به کفش‌هایی به این خوشگلی تبدیل بشود... هاه هاه! نگاهشان کنید! عوض دگمه، چه الماس‌های درشتی دارد!

دزد دوم

شنل مرا ببینید! چقدر قشنگ است! با این شنل درست مثل ارباب‌ها شده‌ام، نه؟

دزد اول

شمشیر من هم حالا دیگر هر چه بخواهید می‌ارزد... دسته‌اش طلاست.

یعنی روی دنیا کسی را به این سادگی می‌شود گول زد؟

این شاهزاده عجب آدم ساده لوحی بود!

دزد دوم

هیس! دیوار گوش دارد، بچه‌ها. بیایید برویم یک جایی، جامی بزنیم.

          دزد‌ها خندان از راهی که شاهزاده آمده بود، می‌روند.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در گنج چهارم - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته، شماره 9، سال 1340
  • تاریخ: چهارشنبه 23 اسفند 1396 - 15:16
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2062

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3915
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23030567