ساعت سه و سی دقیقۀ بامداد روز یکشنبه بیست و دوم ژوئن سال 1941 ، یعنی درست در همانروزی که یکصد و بیست و نه سال پیش نائلئون به قصد تصرف مسکو از رود نیمن گذشته بود و درست یکسال پس ازآنکه کشور ناپلئون در جنگل کاپین قرار داد شکست و تسلیم خود را امضاء کرده بود، توپهای آلمان نازی در جبههای به طول یک هزار میل به فرش درآمد و لشکرهای زره پوش و مکانیزه آدولف هیتلر از نیمن و رودهای گوناگون دیگر گذشت و مرزهای شوروی را شکافت و به سرعت پیش تاخت. این، ارتشی بود که تا آن زمان شکست ناپذیر بود.
ارتش سرخ، بر رغم همۀ هشدارها و نشانههای هشدار دهنده، همانگونه که ژنرال هالدر رئیس ستاد کل ارتش زمینی آلمان روز اول حمله در دفترچۀ خاطرات خود نوشت: «از لحاظ تاکتیک، در سراسر جبهه غافلگیر شد...» و باز به قول او: «واقعیت این است که در بسیاری از نقاط سر حدی، شورویها برای اقدامات نظامی، حتی صف آرایی هم نکرده بودند و پیش از آن که بتوانند به فکر مقاومت افتند، سیل خروشان ارتش آلمان از سر ایشان گذشت».
تمامی پلهای اولیه، دست نخورده به چنگ سپاهیان هیتلر افتاد و صداها هواپیمای جنگی شوروی، در فرودگاهها خرد و نابود شد. در دو سه روز، سربازان نازی ارتشهای کامل شوروی را به محاصره افکندند و دهها هزار اسیر گرفتند. چنین به نظر میرسید که «جنگ برق آسای آلمان در لهستان»، با همۀ خصوصیات و آثار و نتایج آن، بار دیگر در شوروی تکرار شده است ...
هالدر که همیشه مردی محتاط و دوراندیش بود، در دفترچه خاطرات روزانۀ خود نوشت: «دیگر میتوان گفت که جنگ برق آسا در روسیه، طی چهارده روز به نتیجه رسیده است» و افزود:
«تا چند هفتۀ دیگر، کار به کلی تمام است.»
چند ساعت پیش از آن که حملۀ سپاهیان آلمان نازی به شوروی آغاز گردد، یعنی: بعد از ظهر روز شنبه بیست و یکم ژوئن سال 1941، آدولف هیتلر در ستاد زیر زمینی جدید خویش که نام لانۀ گرگ بر آن نهاده بود، پشت میز تحریر خود نشست و نامۀ مفصلی را خطاب به موسولینی دیکتاتور ایتالیا، دیکته کرد. «لانۀ گرگ» در پروس شرقی، درون جنگل گرفته و تاریکی قرار داشت.
پیشوای نازی، نظیر همۀ تجاوزات دیگر خویش که مقدمات کار را بیاطلاع موسولینی فراهم میآورد، این بار نیز تا آخرین لحظه، به دوست خوب و متحد اصلی خود تا آن حد اطمینان نکرده بود که از راز خویش آگاهش کند. ولی اینک، در آخرین دقیقه، این کار را میکرد.
نامۀ هیتلر، آشکار کنندهترین و موثقترین سندیست که دربارۀ دلایل برداشتن این گام مرگ آور، در دست داریم، همان کاری که تا مدتها جهان خارج را به حیرت افکنده بود و همان اقدامی که میبایستی راه را برای سقوط او و «رایش سوم»، هموار سازد. این نامه، بیگفتگو، آکنده از دروغها و تجاهلهای معمولی هیتلر است که میکوشید حتی دوستان خود را نیز بفریبد. لیکن، در زیر این دروغها و تجاهلها، و از خلال آنها، استدلال اساسی و ارزیابی واقعی (و اشتباه آمیز) او از اواضاع و احوال جهان، خودنمایی میکند.
و این، هنگامی است که تابستان 1941 یعنی دومین تابستان دوران جنگ آغاز شده است اینک نامۀ هیتلر:
دوچه
این نامه را در لحظهای به تو مینویسم که ماهها تفکر آمیخته به دلهره و اضطراب و آن انتظار دائمی که اعصاب را خرد میکند، پس از اتخاذ دشوارترین تصمیم زندگیم پایان یافته است.
وضع: انگلیس این چنگ را باخته است. او، چون غریقی است که به هر حشیشی توسل میجوید. با وجود این پارهای از امیدهای جنگ افروزان انگلیسی را دائما متوجه جایی کرده است که میکوشیدند جنگ را از آنجا آغاز کنند و آن: روسیه شوروی است.
هر دو کشور، هم روسیه شوروی و هم انگلیس، به یک اندازه علاقمندند تا اروپا در نتیجه یک جنگ دیرپای از پا درآید و توانایی حرکت نداشته باشد پشت سر این دو ایالات متحدۀ آمریکا ایستاده است و تحریکشان میکند...
هیتلر، سپس توضیح میدهد که با قوای بزرگ نظامی شوروی که در قفای او قرار دارند، هرگز نمیتواند برای حملۀ همه جانبه به انگلستان، حملهای که آن کشور را به زانو درآورد، «به ویژه حملۀ هوایی» نیروهای خود را مجتمع و متمرکز کند.
آنگاه چنین میگوید:
واقعیت این است که تمامی قوای قابل حصول روسیه، در مرز ما تمرکز یافته است... اگر اوضاع و احوال به من اجازه دهد که نیروی هوایی آلمان را علیه انگلیس وارد میدان کنم، این خطر وجود دارد که شوروی «استراتژی اخاذی و باج سبیل گرفتن» را اغاز کند و آن وقت ناگزیر خواهم شد بی سر و صدا تسلیم او شوم، زیرا از لحاظ قدرت هوایی، در خود احساس ضعف و حقارت خواهم کرد... و در این صورت، انگلیس به هیچ رو حاضر نخواهد شد که صلح کند، زیرا به شریک روسی خویش امید خواهد بست. و هر اندازه که آمادگی قوای مسلح شوروی بیشتر شود، طبعا این امید انگلیس نیز فزونی خواهد گرفت. و در پشت سر این مساله موضوع ارسال مقادیر عظیم مواد جنگی از آمریکا، وجود دارد که روس و انگلیس امیدوارند در 1942 به دست آورند...
از این رو، پس از آن که پیاپی مغز خود را کاویدهام، سرانجام به این نتیجه رسیدهام که حلقۀ دام را پیش از آن که تنگ شود، بگسلم... نظر کلی من اینک این است:
- به فرانسه نظیر همیشه، اعتماد نشاید کرد.
- خود آفریقای شمالی، تا آنجا که «دوچه» به مستعمرات تو مربوط است، محتملا تا پاییز امسال مصون از خطر است.
- اسپانیا، مردد است و از این میترسم که فقط هنگامی جانب ما را گیرد که نتیجه جنگ معلوم شده باشد...
- حملۀ به مصر پیش از پاییز به هیچ وجه مطرح نیست.
- چون آمریکا با تمام نیرویی که قدرت بسیج آن را دارد، به دشمن ما یاری میدهد، ورود یا وارد نشدن او به جنگ، بیتفاوت است.
- وضع در خود انگلیس بد است؛ تهیه خوراک و مواد خام، روز بروز مشکلتر میشود. روحیه نظامی مردم آن کشور برای جنگیدن، رو به هم رفته فقط به امیدها پایدار است و این امیدها، بر دو فرض قرار دارد: کمکهای روسیه و آمریکا. ما، امکان امحای آمریکا را نداریم، لیکن توانایی آن را داریم که روسیه را از میدان به در کنیم. نابودی روسیه در عین حال موجب آسودگی خاطر فراوان ژاپن در آسیای شرقی خواهد شد و این امکان را پدید خواهد آورد که به سبب مداخله ژاپن، فعالیتهای آمریکا با خطر بسیار بزرگتری روبرو شود.
در چنین اوضاع و احوالی، تصمیم گرفتهام که به ریاکاری «کرملین» پایان دهم.
هیتلر سپس میگوید که آلمان در روسیه به هیچ سرباز ایتالیایی نیاز ندارد (او نمیخواست افتخار فتح روسیه را با رفیق خود تقسیم کند، همچنان که در فرانسه نیز چنین نکرده بود) ولی ایتالیا میتواند با تقویت قوای خود در آفریقای شمالی و آماده شدن برای «اعزام نیرو به فرانسه، در صورت نقض پیمان صلح از جانب فرانسه»... «کمک قاطعی» به آلمان کند: این، برای «دوچه» زمین خوار، طعمۀ خوبی بود. انگاه نامۀ هیتلر بدین گونه ادامه مییابد:
تا آنجا که مربوط به جنگ هوایی با انگلیس است، ما، تا مدتی، حالت دفاع به خود خواهیم گرفت...
و اما درباره جنگ شرق (شرق در اروپا، منظور هیتلر جبهه شورویست- مترجم) «دوچه»، باید بگویم: بیگفتگو جنگ دشواری خواهد بود؛ لیکن من درباره پیروزی عظیم آن، یک لحظه هم به خود تردید راه نمیدهم. بالاتر از همه، امیدواریم آن وقت است که خواهیم توانست برای تهیه خوراک، پایگاه مشترک در «اوکرین» به دست آوریم، پایگاهی که مواد غذایی اضافی را که ممکن است در آینده بدان نیاز داشته باشیم، فراهم نماید.
بعد، هیتلر در این باره که چرا مطلب را زودتر با همدست خود در میان نگذاشته است، بهانهای میتراشد و میگوید:
دوچه، اگر تا این لحظه تو را از تصمیم خود آگاه نکردم، برای آن بود که تصمیم نهایی تا ساعت 7 امشب گرفته نخواهد شد...
دوچه، هر چه پیش آید، وضع ما درنتیجه برداشتن این گام نمیتواند بدتر شود، فقط میتواند بهبود یابد... معهذا، اگر انگلیس از حقایق و واقعیتهای مسلم هیچ استنتاجی نکند، آن وقت ما در حالی که جبهه پشت سرمان امن و بیخطر شده است، میتوانیم با قدرت بیشتری دشمن را از پا درآوریم.
در پایان نامه، هیتلر احساس آسودگی فراوانی را که از اتخاذ این تصمیم نهایی بدو دست داده است، شرح میدهد:
... دوچه، بگذار یک مطلب دیگر را هم بگویم. از آن زمان که پس از تلاش بسیار، این تصمیم را گرفتهام، احساس میکنم که روحم دوباره آزاد شده است. شریک شدن با اتحاد شوروی، با وجود صمیمیت کاملی که ما در مساعی خود برای آشتی نهایی با او، نشان دادیم، غالبا برای من بسیار ناراحت کننده بود، زیرا در هر حال به نظرم چنین میرسید که با تمامی مبداء فکری و عقاید و وظایف پیشین خود قطع رابطه کردهام. اکنون شادم که از چنگ این عذابهای روحی و فکری گریختهام.
با سلامهای صمیمانه و رفیقانه، آدولف هیتلر
***
در آغاز پاییز 1941 هیتلر معتقد بود که کار شوروی تمام است. سه هفته پس از شروع جنگ، در «جبهه مرکزی» ارتش آلمان به فرماندهی فیلد مارشال فن بوک، با سی لشکر پیاده و پانزده لشکر موتوریزه، از بیالیستوک تا اسمولنسک چهار صد و پنجاه میل پیش رفته بود. در مشرق اسمولنسک، در همان جاده بزرگی که ناپلئون به سال 1812 تسخیر کرده بود، مسکو فقط با دویست میل فاصله، ایستاده بود.
در شمال شوروی، ارتش فیلدمارشال فن لیب، با بیست و یک لشکر پیاده و شش لشکر زره پوش، درون کشورهای بالتیک با شتاب به سوی لنینگراد پیش میرفت.
در جنوب، ارتش فیلدمارشال فن روندشتد مرکب از بیست و پنج لشکر پیاده و چهار لشکر موتوریزه و چهار لشکر کوه نورد و پنج لشکر زره پوش، به جانب رود دنیپر و شهر کیف مرکز «اوکرین» غله خیز که هیتلر چشم طمع به آن دوخته بود، میشتافت.
به گفته اعلامیههای «سازمان فرماندهی عالی قوای مسلح آلمان»، در جبههای به طول هزار میل که از دریای بالتیک تا دریای سیاه امتداد داشت، ارتشهای شوروی، یکی پس از دیگری محاصره و تار و مار میشد. در این جبهۀ پهناور، پیشرفت سربازان نازی آنچنان «بر طبق نقشه» صورت میگرفت و دیکتاتور نازی آنچنان به دوام پیشرفت رو افزون سپاهیان خود اطمینان داشت، که روز چهاردهم ژوئیه یعنی فقط سه هفته پس از آغاز تجاوز، فرمانی صادر کرد و در ان به «سازمان فرماندهی عالی» متذکر شد: «در آیندۀ نزدیک از شمارۀ سربازان ارتش زمینی تا حد زیادی میتوان کاست» و نیز فرمان داد که کارخانههای اسلحه سازی بیشتر به ساختن ناوها و هواپیماهای جنگی، به ویژه سلاح اخیر، پردازند تا جنگ، علیه آخرین دشمنی که به جا مانده است، علیه انگلیس، صورت گیرد و افزود: «و اگر موقعیتی پیش آید، با آمریکا» بجنگیم. در پایان سپتامبر، هیتلر به «سازمان فرماندهی عالی» دستور داد آماده شود که چهل لشکر پیاده را منحل کند تا این نیروی انسانی اضافی بتواند در صنایع مورد استفاده قرار گیرد.
بزرگترین شهرهای شوروی، یعنی، لنینگراد که پترکبیر به عنوان پایتخت خود در کرانۀ بالتیک بنا نهاده بود، و مسکو که پایتخت قدیمی روسیه و اینک مرکز کشور بلشویک بود، به نظر هیتلر در شرف سقوط بود. روز هجدهم سپتامبر سال 1941، پیشوای نازی فرمانهای اکید صادر کرد که: «تسلیم لنینگراد یا مسکو، نباید مورد قبول قرار گیرد، حتی اگر پیشنهاد شود» این که بر سر این دو شهر چه باید بیاید، مطلبی است که هیتلر در فرمان روز بیست و نهم سپتامبر برای فرماندهان خود آشکار ساخت:
«پیشوا تصمیم گرفته است که سن پترزبورگ (لنینگراد) از صفحه زمین برافتد».
به محض آن که رسیۀ شوروی سقوط کرد، وجود و بقای این شهر بزرگ به هیچ وجه مورد علاقه نیست.
قصد پیشوا آن است که شهر از چهار سو محاصره شود و به وسیلۀ توپخانه و بمبارانهای هوایی پی گیر، با خاک یکسان گردد...
درخواستهای روسها که شهر تسلیم ما شود، رد خواهد شد زیرا : موضوع بقای مردم شهر و رسانیدن غذا به آنها مسئلهای است که نه میتواند و نه آن که باید، به وسیله ما حل شود.
در این جنگ مرگ و زندگی، به هیچ وجه علاقهای نداریم که حتی قسمتی از جمعیت این شهر بزرگ را حفظ کنیم.»
در همان هفته، روز سوم اکتبر، هیتلر به برلن بازگشت و در نطقی که خطاب به ملت آلمان ایراد کرد، سقوط اتحاد شوروی را اعلام داشت. او گفت: «من امروز بیآنکه کمترین شک و تردیدی داشته باشم اعلام میکنم که دشمن در جبهه شرق فرو کوفته شده است و هرگز از جا برنخواهد خاست... هم اکنون، در پشت سر سربازان ما، منطقهای معادل دو برابر مساحت آلمان سال 1933 که من به قدرت رسیدم، قرارداد»
روز هشتم اکتبر هنگامی که اورل یکی از شهرهای مهم شوروی واقع در جنوب مسکو سقوط کرد، هیتلر اوتودیتریخ رئیس اداره مطبوعات خود را با هواپیما به برلن فرستاد تا روز بعد در آنجا به خبرنگاران روزنامههای جهان بگوید : آخرین ارتشهای دست نخوردۀ شوروی، یعنی قوای مارشال تیموشنکو که از مسکو دفاع میکرد در برابر پایتخت شوروی، در دو «گاز انبر» پولادین ارتش آلمان به محاصره افتاده است؛ ارتشهای شوروی که به فرماندهی مارشال بودنی در جنوب آن کشور میجنگیدند، ریشه کن و تار و مار شدهاند و شصت تا هفتاد لشکر مارشال وروشیلف در لنینگراد محاصرهاند.
«دیتریخ» در پایان کلام، با غرور و خشنودی چنین نتیجه گرفت: «روسیۀ شوروی نابود شده است. رویای انگلیسیها که ارتش آلمان در دو جبهه بجنگد، از میان رفته است.»