ما دیگر با تو نیستیم بلکه با او هستیم این است راز ما! مدت مدیدی است یعنی در حقیقت هشت قرن است که ما دیگر با تو نیستیم بلکه به او گرویدهایم آری درست هشت قرن است که آنچه را تو با خشم و غضب رد کردی از او پذیرفتهایم. یعنی آخرین موهبتی را که در حال نشان دادن کلیۀ سلطنتهای این جهان به تو پیشنهاد کرد و تو رد کردی/ اری ما کلیسای روم و شمشیر قیصر را قبول کردیم و خود را به عنوان سلاطین مطلق العنان این جهان اعلام داشتیم گو اینکه هنوز نتوانستهایم کاملا وظیفه خود را به پایان رسانیم اما گناه بر کیست آه! هنوز آغاز کار ما است و باید مدت مدیدی دیگر انتظار کشید. دنیا باید رنج فراوان تحمل کند لیکن قدر مسلم آن است که ما به هدف خود خواهیم رسید و مقام قیصری جهان را به دست خواهیم آورد و انگاه به فکر تامین نیک بختی بین المللی خواهیم افتاد و حال ان که تو خود میتوانستی در آن هنگام شمشیر قیصر را تحویل گیری چرا این آخرین عطیه را رد کردی؟
«هرگاه تو سومین اندرز روح را پذیرفته بودی کلیۀ احتیاجات افراد وی زمین را تامین میکردی زیرا انان پیوسته در تجسس آنند که چه کسی را بپرستند و وجدان خود را به چه کسی تسلیم کنند و سرانجام چگونه همگی مانند مورچگان در یک لانه گرد آیند زیرا احتیاج وحدت بین المللی سومین و آخرین مایۀ ناراحتی فکر انسانیت است. افراد بشر به طور کلی پیوسته میل داشتهاند که مجموعهای را تشکیل دهند. بسیاری از ملتهای بزرگ دارای تاریخهای درخشان و با افتخار بودهاند اما این ملتها هر چه بزرگتر بودهاند بدبختی بیشتری را تحمل کردهاند زیرا بر اثر نیرومندی این احتیاج وحدت بین المللی را بیشتر احساس کردهاند.
جهانگشایان بزرگ از قبیل تیمور و چنگیزخان که قصد داشتند دنیایی را تحت تسلط خویش درآوردند همچون طوفانی بر زمین گذشتند لیکن انها نیز ندانسته از عطش تامین وحدت افراد بشر میسوختند. هرگاه تو دنیا و جبۀ قیصر را قبول می کردی می توانستی امپراطوری بین المللی را بوجود آوری و به زمین صلح و صفا بخشی زیرا چه کسی جز آنکه وجدان افراد بشر را بدست آورد و نان آنان را در اختیار داشته باشد می تواند بر آنان حکومت کند؟ بنابراین ما شمشیر قیصر را به دست آوردیم و با بدست آوردن آن تو را رها کرده و به او گرویدهایم. آه! هنوز قرنها هرج و مرج فکری و علم و آدمخواری باقی مانده است زیرا چون بدون ما شروع به پی نهادن برج بابل خودشان کردهاند خواهی نخواهی کارشان در آدمخواری پایان خواهد یافت و اما در همان هنگام است که این حیوانهای وحشی به سوی ما خواهند خزید و پاهای ما را خواهند لیسید و انها را با اشکهای خونین خود مرطوب خواهند ساخت و سپس ما بر پشت این حیوانات سوار خواهیم شد و فنجان خود را به سلامتی «اسرار» بلند خواهیم کرد و در آن موقع است که صلح و سعادت حقیقی در دنیا حکمفرما خواهد گردید. تو به برگزیدگان خودت فخر میکنی ولی بدان آنها تنها برگزیدگان و حال آن که ما به همه صلح میبخشیم. گذشته از این قیاس کن چند تن از این برگزیدگان چند تن از این نیرومندان که ممکن بود جزء برگزیدگان درآیند بر اثر انتظار زیاد برای تو، خسته شده و قوای روح خود و حرارت قلب خویش را به جای دیگر بردهاند و سرانجام علیه خود تو پرچم آزادی را برافراشتهاند. اما بدان تو خودت در حقیقت این پرچم را بر افراشتهای و حال آنکه در قلمرو حکومت ما همه نیک بخت خواهند بودو هیچکس علم طغیان برنخواهد افراشت و بر خلاف دوران حکومت آزادی تو اشخاص یکدیگر را قطعه قطعه نخواهند کرد. آه! اما سرانجام آنان را متقاعد خواهیم کرد تنها هنگامی براستی آزاد خواهند شد که برای خاطر ما از آزادی خود چشم بپوشند و در مقابل ما تسلیم شوند. بسیار خوب!
آیا درست میگویم یا اینکه ما دروغ گفتهایم؟ آنان خود یقین حاصل خواهند کرد که ما حق داریم زیرا به یاد خواهند آورد که آزادی تو آن را دچار چه بردگی و چه نومیدی وحشت انگیزی نموده بود. آزادی و آزادی فکر و علم و دانش آنان را در چنان لجن زارهایی گمراه کرده بود و انان را در مقابل چنان اعجازها و اسراری قرار داده بود که عدهای علم طغیان برافراشته و خشمگین به جان دیگران افتاده و دیگران نیز که ضعیفتر بودهاند به حال دژم به سوی ما خزیده و به پای ما افتاده و چنین فریاد برآوردهاند: «اری حق با شماست! تنها شما راز او را در اختیار دارید ما به سوی شما میآییم. ما را از دست خودمان نجات دهید» آنان با دریافت نان از دست ما بدون شبهه با نهایت وضوح درخواهند یافت ما نانی را که از کار خودشان بدست آمده است میگیریم تا بدون هیچ معجزهای آن را بین انان تقسیم کنیم و یقین حاصل خواهند کرد ما سنگ را به نان تبدیل نمیکنیم اما آنچه بیشتر موجب سعادت و خوشوقتی آنان است خود نان نیست بلکه دریافت ان از دستهای ما است زیرا به یاد خواهند اورد که قبلا بدون ما نانی که تهیه میکردند در دستشان تبدیل به سنگ میشد و حال آن که پس از روی آوردن به سوی ما همین سنگها تبدیل به نان میشود و آنگاه است که به نفع خودشان در تسلیم شدن به ما پی خواهند برد و مادام که افراد بشر این نکته را در نیابند بدبخت خواهند بود. اما خودت بگو چه کسی بیش از همه انان را غرق در این دریای جهل و نادانی نموده است؟ چه کسی گله را متفرق ساخته و هر دستهای از آن را در جادههای ناشناسی گمراه نموده است؟ اما این گله بار دیگر جمع خواهد شد و این بار به طور قطع تسلیم خواهد گردید و ان گاه ما به انان یک سعادت ساده و ملایم یعنی سعادتی که در خور افراد ضعیفی چون آنان باشد ارزانی خواهیم داشت. آه! ما سرانجام آنان را متقاعد خواهیم کرد که زیاد به خود مغرور نباشند زیرا تو آنان را مغرور بار آوردهای. ما به آنان ثابت خواهیم کرد که جز اشخاص ضعیف و کودکان قابل ترحم کسی نیستند، لیکن سعادت کودکانه از هر سعادتی پایدارتر و لطیفتر است. آنان محجوب خواهند شد و دور ما با وحشت و اضطراب حلقه خواهند زد مانند جوجههایی که پیرامون مادرشان گرد میآیند. آنان ما را به دیدۀ ستایش خواهند نگریست و از ما خواهند ترسید و به قدرت وعقل ما که موجب رام کردن این گلۀ بیشمار و خشمگین شده است مباهات خواهند ورزید. در مقابل خشم ما به لرزه خواهند افتاد و عقلشان جنبۀ ترسناکی خواهد یافت و چشمانشان با همان سهولت چشمان کودکان و زنان خواهد گریست. اما با یک نگاه ما همان چشمان گریان بخنده خواهد افتاد و شور و شادی کودکانه جانشین غم و تاثر خواهد شد.
بدیهی است ما آنان را مجبور به کار کردن خواهیم نمود لیکن ساعات بیکاری آنان را مانند اوقات تفریح کودکان توام با آواز و رقص کودکانه خواهیم ساخت.
به آنان اجازه ارتکاب گناه خواهیم داد زیرا همه ضعیف و بیاراده هستند و چون از گناهان آنان چشم پوشیدیم همچون کودکان دوست خواهند داشت. به آنان خواهیم گفت هر گناهی که به اجازه ما صورت گیرد قابل بازخرید است و به انان برای آن اجازه گناه کردن میدهیم که دوستشان داریم و دربارۀ مجازات این گناهان نیز مسئولیت آنها را خودمان گردن مینهیم و بدیهی است ما را به عنوان نیکوکاران خود، ستایش خواهند کرد زیرا در مقابل خدا تمام بار گناهان انان را به عهده گرفتهایم. آنان هیچ رازی برای ما نخواهند داشت و بر حسب آن که اطاعت و فرمانبرداریشان ناقصتر یا کاملتر باشد به انان اجازه خواهیم داد با زنان و معشوقههایشان زندگی کنند یا نکنند و فرزند به بار اورند یا نیاورند و انان نیز با امتنان اوامر ما را اطاعت خواهند کرد. انان وحشت انگیزترین اسرار وجدان خود را، هر چه مایۀ نگرانی و تشویش آنهاست با ما در میان خواهند نهاد و ما همۀ تشویشهای آنان را مرتفع خواهیم ساخت و به تصمیمهای ما ابراز اعتماد خواهند کرد زیرا بدین طریق آنان را از قید تشویش و ناراحتی خیالی که توام با هر تصمیم آزاد و شخصی است رهایی خواهیم بخشید و همۀ آنها یعنی میلیونها تن از افراد بشر به استثنای چند صدهزار نفری که آنان را رهبری خواهند کرد نیکبخت خواهند شد زیرا ما تنها که از راز آگاهی داریم بدبخت خواهیم شد. در مقابل هزاران میلیون کودک نیکبخت بیش از صدهزار شهید نفرین شده که سخت به میل تشخیص بین نیکی و بدی چسبیدهاند وجود خواهد داشت. این عدۀ معدود نیز به آرامی جان خواهند سپرد و به تدریج به نام تو خاموش خواهند گردید و در ماوراء قبر جز مرگ چیز دیگری نخواهند یافت اما ما راز را نگاه خواهیم داشت و با وعده کردن یک سعادت آسمانی جاودان انان را مجذوب خواهیم کرد و غرق در سعادتشان خواهیم ساخت. هرگاه به راستی در ان جهان چیزی هم باشد بدون شبهه برای افرادی مانند انان نخواهد بود. میگویند و پیش بینی میکنند که تو بازخواهی گشت و بار دیگر ظفر خواهی یافت و این بار با برگزیدگان نیرومند و مغرور خود خواهی آمد. لیکن ما در جواب آنان میگوییم که آنان فقط خودشان را نجات دادهاند و حال آنکه ما تمام بشریت را رهایی بخشیدهایم. میگویند زن زانیه که بر حیوان سوار است و جامی را که کلمۀ اسرار روی آن نقش شده است بدست دارد به هلاکت خواهد رسید و بار دیگر ناتوانان علم طغیان برخواهند افراشت و لباس ارغوانی او را خواهند درید و بدن «ناپاکش» را عریان خواهند ساخت اما من آنگاه قد علم خواهم کرد و به تو هزاران میلیون تن افراد نیکبختی را که هرگز گناه ندیدهاند نشان خواهم داد و ما که برای خاطر نیکبختی آنان بار گناهانشان را به عهده گرفتهایم در مقابل تو خواهیم ایستاد و به تو خواهیم گفت: «اگر میتوانی و جرئت داری ما را محاکمه کن» بدان که من از تو بیم ندارم و من هم مانند تو در بیابان به سر بردهام و مانند تو از ریشۀ گیاهان و ملخ تغذیه کردهام و همان ازادی را که تو به افراد بشر ارزانی داشتهای تبرک مینمودم و عزم داشتم در سلک برگزیدگان تو و در میان نیرومندانی که میل داشتند عدۀ پیروان تو را تکمیل کنند درآیم اما به خود آمدم و از ارتکاب این جنون سر باز زدم و به کسانی گراییدم که برای اصلاح کار تو قد علم کردهاند. من از مغروران بریدم و برای نیکبختی افراد بشر به متواضعان پیوستم. آنچه را که به تو گفتم انجام خواهد یافت و سلطنت ما برقرار خواهد شد، بار دیگر به تو میگویم فردا همین گلۀ مطیعی که می بینی به یک اشارۀ من در آتشی که برای سوزانیدن تو روشن خواهم کرد و تو را در آن برای ایجاد مزاحمت در راه ما خواهم سوزانید هیزم خواهند ریخت زیرا هرگاه کسی باشد که مستوجب سوخته شدن در آتش ما باشد بدون شک تو هستی. فردا تو را خواهم سوزانید! این بود گفتنیهای من».
ایوان سخنان خود را به پایان رسانید. او هنگام صحبت کردن چنان گرم شده بود که با هیجان هر چه تمامتر اظهارات خود را تمام کرد لیکن چون گفتههایش به پایان رسید لبخندی زد.
آلیوشا که به آرامی و با هیجان فراوان سخنان او را گوش میداد و چندین بار ظاهرا کوشش کرد که مبادا سخنرانی برادرش را قطع کند دیگر تاب مقاومت نیاورد و در حالی که تا بنا گوش سرخ شده بود چنین فریاد میآورد:
- اما این سخنان مبهم است! تو در حقیقت شعری در مدح مسیح سرودهای و نه در قبح او چه کسی آنچه را که تو دربارۀ آزادی گفتهای باور خواهد کرد؟ آیا مفهوم آزادی همان است که تو گفتی؟ منظورت رم است، آن هم نه تمام رم. این سخنان درست نیست... نقص مذهب کاتولیک در وجود شکنجۀ مرتدین و اقدامات به یسوعیهاست. گذشته از این وجود شخص موهوم و تصوری مانند کشیشی که شرح آن را دادی باور نکردنی است. او چگونه گناهان بشری را به عهده گرفته است؟ این راز دارانی که برای خاطر سعادت بشری نفرین شدهاند چه کسانی هستند؟ در کجا دیده شدهاند؟ ما تنها یسوعیها را میشناسیم که از انان بدگویی میشود ولی ایا به راستی آنان به همان صورتی هستند که تو وصف کردی؟ به هیچ وجه! تنها ارتش روم است که در راه استقرار یک امپراطوری زمینی و بین المللی میکوشد وبر ان است که پاپ را به امپراطوری آن تعیین کند... این است ایده آل انها! ایدهآلی که خالی از هرگونه اسرار و یا ابهامی است! این میل تنها ناشی از عطش قدرت طلبی و تصاحب اموال جهانی و استقرار بردگی است... تلاش در راه استقرار یک رژیم غلامی است که در ان، آنان نقش ارباب را بازی خواهند کرد... همین است و بس! بازرس تو که ریاضت میکشد یک موجود تصوری بیش نیست.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در برادران کارامازوف (قسمت بیست و سوم) مطالعه نمایید.