آنچه در ابتدا شست او را تکان داده بود که همه چیز آن طور که او خیال کرده بود. در خانه خوب و بیعیب نیست همان واقعه بود. اما بعد از آن ... خوب دیگر، حالا یک سال و نیم از آن میگذشت و با آنکه سوء ظن هنوز باقی بود، روز به روز از قوت آن میکاست. اما باز هم به کلی از میان نرفته بود. هر چند خود نمیتوانست از علاقه داشتن نسبت به بریل، زنش، دست بردارد. به خصوص از وقتی که تیکلز، پسرشان، به دنیا آمده بود و حواس هر دو را به خود مشغول کرده بود. اما در هر حال، با وجود افکار تیره و مغشوش که در ذهن داشت و کوشش آرامی که برای استدلال ساده دو دو تا چهارتا میکرد، نتوانسته بود از تمام ماجرا چیزی بسازد. شاید اینکه باز هم درباره آن فکر میکرد نوعی ستمگری نسبت به زنش حساب میشد... اما آخر چگونه ممکن است در یک مدت معینی آن همه چیزهای مشکوک پشت سر هم روی دهد و آدم نتواند راستش را بفهمد؟
چیز عمدهای که او را مشغول کرده بود. کارش بود. کار او در شرکت کاغذ سه ایالت، پشت میز سفارشها بود و معتقد بود که هیچ کارمند دولتخواهی نباید در ساعات کار اداری بدون اجازه از محل کار خارج شود، اجازه گرفتن هم همواره کار آسانی نبود. دفعاتی را که اجازه گرفته بیرون رفته بود میتوانست به انگشت بشمرد. یک بار نزد دندانساز دو یا سه بار هم هنگامیکه بریل بیمار بود به منزل رفته بود فقط حکم قضا بود که آن روز بعد از ظهر رئیسش آقای باگات از او خواسته بود که به جاینیگلی که همواره به این کارها رسیدگی میکرد و آن روز نیامده بود فوری به مغازه دتس- اسکاناون برود و از آقای پیرس بپرسد آن سفارش آخری که ارسال شده بود چه اشکالی داشته است. رئیس میگفت موضوع قدری شلوغ شده بود و نمیشد با تلفن اشکال را برطرف کرد.
آن وقت درست وقتی داشت با تراموای خط داونات به اداره بر میگشت و روی صندلیهای راحت نشسته بود و به شلوغی رفت و امد وسایط نقلیه در نزدیکی خیابان بلیکی نگاه میکرد، درست وقتی که تراموای به در ورودی باغ ملی بریسکو نزدیک میشد، یکا تومبیل به رنگ قهوهای باز را دیده بود که مرد بالنسبه تنومندی در پالتو بخور رنگ و کلاه همرنگ آن، آن را میراند و در همان وقت ناگهان از جلو تراموای دور زده وارد باغ ملی شده بود. اما درست همان وقت که اتومبیل از نزدیک تراموای میگذشت، چشم او در اتومبیل، کنار راننده، به بریل افتاده بود، یا لااقل به زنی که قطعا چنان به بریل شباهت داشت که میتوانست خواهر دوقلوی او باشد. و از این مهمتر و بدتر این که بریل رویش را به طرف راننده کرده به او لبخند میزد، مثل اینکه خیلی روابط نزدیک با یکدیگر داشته باشند و از مدتها قبل همدیگر را بشناسند! درست است که فقط یک نگاه آن ها را دیده بود. و شاید هم اشتباه کرده بود. بریل آن روز صبح به او گفته بود که بعد از ظهر به منزل مادرش میرود. بریل بارها این کار را کرده بود. و برخی اوقات تیکلز را آنجا میگذاشت و خودش میرفت برای مادرش خرید میکرد. یا گاه با مادرش، یا خواهرش آلیس- اگر اتفاقا آنجا آمده بود- بچه را بر میداشتند و برای گردش به باغ ملی میرفتند. البته می شد اشتباه کرده باشد.
اما آن کلاه که آن زن بر سر داشت با آن خوشۀ انگورهای سبز روشن به پهلویش... و آن نیم تنۀ راه راه به رنگ سبز و سفید ... و آن جور مخصوص، که آن زن سرش را بالا گرفته بود و حرف میزد راستی خود بریل بود؟ اگر بریل نبود از کجا این جور برایش مسلم شده بود که بریل بود؟
تا آن موقع هیچ وقت چیز مشکوکی میانشان پیدا نشده بود- یعنی هیچ چیز به جز قضیه تصویر راسکوفسکی که در حد خود چیز مهمی نبود. هر کسی ممکن بود نسبت به یک ویولونیست بزرگ علاقه پیدا کند و به او کاغذ بنویسد و تقاضا کند عکسش را بفرستد. تازه این را نمیشد به گردن بریل ثابت کرد. روی عکس به نام آلیس نوشته شده بود. اما اگر هم خود بریل کاغذ نوشته بود آن کارش با این آخرین قابل مقایسه نبود که با یک مرد بیگانه در اتومبیل نشسته بود. مسلم بود که این عمل بریل هر اقدام را که او میخواست به عمل آورد- حتی در حد طلاق دادن زنش- موجه میساخت.
اما تا به حال چه چیز را توانسته بود ثابت کند؟ هیچ. سعی کرده بود آن روز بعد از ظهر زنش را اول در منزل خودشان و بعد در منزل مادر زنش و بعد در مغازه دلالی املاک وینتون و مارکو که گاهی آلیس در آن کار میکرد، پیدا کند، اما هیچ نشانی از زنش نیافته بود. اما مگر همچو چیزی، مطلبی را ثابت میکرد؟ ممکن بود همانطور که خودش میگفت با آلیس به کنسرت رفته باشد. تمام روز در خانه ماندن در هر حال خفقان اورست و او نمیتوانست زنش را از چند کاری که در حدود وسعشان میکرد سرزنش کند. بارها صبح یا بعد از ظهر سعی میکرد با تلفن با زنش صحبت کند، اما تلفن جواب نمیداد. و بعد بریل میگفت که برای خرید یا دیدن مادرش بیرون رفته بوده است. و تا آن روز بعد از ظهر که واقعه اتومبیل روی داده بود به ذهنش نرسیده بود که حرف بریل قابل تردید باشد. وقتی به مادر بریل تلفن کرده بود مادرش جواب داده بود که بریل با آلیس به کنسرت رفتهاند و امکان نداشت که خانم دینا، مادر بریل، درباره هیچ موضوعی دروغ بگوید. شاید آلیس و بریل دونفری مشغول کاری شده بودند که نبایست میکردند. یا شاید آلیس به بریل کمک میکرد کاری بکند که نبایست میکرد، بدون آن که مادرشان چیزی درباره آن بداند. آلیس این گونه بود. آب زیر کاه، کاملا مسلم بود که ان مرتبه که عکس راسکوفسکی را دیده بود که برای آلیس ارسال شده بود اگر مکاتبهای بین بریل و راسکوفسکی رد و بدل شده بود، آلیس پا در میانی کرده بود. شاید آلیس اجازه داده بود محض خاطر بریل از اسم و نشانیش استفاده شود- یعنی در صورتی که خبری در کار بود، احتمال نمیرفت که بریل بدون مساعدت آلیس دست به همچو کاری زده باشد.
با وجود این، هیچوقت نتوانسته بود ثابت کند که در آن موقع یا در وقت دیگری دو خواهر همدست بودهاند، اگر هم چیزی در میان بود دو خواهر هوشیارتر از آن بودند که خود را رسوا سازند. آن روز که گمان برده بود زنش را در اتومبیل دیده است، نخست سعی کرده بود با تلفن با او صبحت کند و بعد چون اداره سر راهش بود به اداره رفته بود تا اجازه بگیرد و به منزل برود. اما از این کار چه سودی برده بود؟ تا وقتی به خانه رسیده بود بریل و مادرش آنجا بودند و ان جور که بریل میگفت از منزل مادرش تا آنجا پیاده آمده بودند. و بریل نه آن کلاه سرش بود که او در اتومبیل سرش دیده بود نه آن نیم تنه راه راه سبز و سفید، و این چیزی بود که خواسته بود از آن سر در آورد. اما بین وقتی که او به مادر زنش تلفن کرده بود و وقتی که با اجازه به منزل رسیده بود، بریل میتوانست در صورت لزوم به خانه رفته لباسش را عوض کرده و بعد به منزل مادرش رفته باشد. این چیزی بود که به ذهن او فشار میآورد و از آن لحظه به بعد دچار شک و تردیدش کرده بود. تا آن موقوع زنش حتما فهمیده بود که شوهرش با تلفن دنبال او میگردد و جوابش را حاضر کرده بود. و این درست همان چیزی بود که اتفاق افتاده بود، یعنی با این فرض که بریل اولا در اتومبیل بوده و پیش از او به خانه رسیده و با این فرض که مادرش به خاطر او دروغ گفته باشد- و مادر بریل، خانم دینا، هرگز دورغ نمیگفت چون وقتی که او با صوت برافروخته و هیجانی درونی وارد منزلش شده بود، بریل با تعجب فریاد زده بود: «جیل، مگر چه اتفاق افتاده؟ و بعد «چه کار احمقانهای که دوان دوان از اداره بیایی منزل همین را از من بپرسی! مسلم است که من در هیچ اتومبیلی نبودهام. چه مزخرف میگویی! از مادرم بپرس! فکر نمیکنی مادرم به خاطر من دروغ بگوید، ها؟» و بعد برای هم آوردن سر موضوع باز گفته بود: «من و آلیس، تیکلز را نزد مادرم گذاشتیم و کمی در باغ ملی گردش کردیم و بعد به کنسرت رفتیم. وقتی برگشتیم آلیس در خانه ماند تا من بتوانم با مادرم پیاده بیایم. تو چهات شده؟» و جیل هر چه جان کنده بود نتوانسته بود چیزی بگوید چز آن که زنی را دیده بود که در یک اتومبیل قهوهای باز پهلوی مرد تنومندی نشسته بوده و وارد باغ ملی بریسکو شده است و مردش شبیه ... اما درست نمیداند شبیه که بوده است. اما زنی که در اتومبیل بوده قطعا شکل بریل بوده. و آن زن کلاهی با خوشه انگور سبز در کنار آن، و نیم تنهای راه راه به رنگ سبز و سفید داشته است درست مثل کلاه و نیم تنه بریل وقتی به همه اینها با هم نگاه کنیم چه به دست میآید؟ جیل این سوال را کرده بود، اما زنش غش غش خندیده بود. آن وقت دیگر جیل چه حرفی داشت بزند؟ حتم بود که نمیتوانست به خانم دینا تهمت بزند که نمیفهمد چه میگوید، یا بریل را متهم به دروغگویی کند، مگر این که خودش یقین داشت که هر چه میگوید عین حقیقت است. بریل فقط بعد از آن که جیل سالها به او التماس کرده بود به ازدواج با او رضایت داده بود و حالا هم زیاد علاقه به زندگی کردن با او نداشت مگر آنکه میتوانستند خوب و آسوده با هم بسازند.
اما با در نظر گرفتن ان قضیه راسکوفسکی که همین چند ماه پیش اتفاق افتاده بود و واقعه هتل دمینگ که روز پیش روی داده بود (منتهی جیل درباره آن هیچ فکری نکرده بود تا وقتی که بریل را داخل اتومبیل دیگری دیده بود) و واقعۀ پیدا شدن نامهها میان خاکستر بخاری که صبح روز بعد از به خانه دویدن جیل اتفاق افتاده بود و بعد از آن موضوع اتومبیل دربسته در میدان برگلی سه شب بعد از آن- واقعا که به حق خدا وقتی آدم اینها را روی هم میگذاشت ...
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در زاغ سیاه (قسمت دوم) مطالعه نمایید.