Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

درباره کتاب جنایت و مکافات (قسمت اول)

درباره کتاب جنایت و مکافات (قسمت اول)

جنایت و مکافات رمان نویسنده معروف روس، فئودور داستایفسکی می‌باشد. وی کار نوشتن این کتاب را پس از اتمام تبعیدش در سیبری آغاز نمود. جنایت و مکافات به عنوان اولین رمان دوران بلوغ داستایفسکی شناخته می‌شود.

خلاصه داستان

زمان: ۱۸۶۵ میلادی

مکان: روسیه (شهر سن پترزبورگ)

راسکولنیکوف ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﺳﺎﮐﻦ ﭘﺘﺮﺯﺑﻮﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﻮﺩ ٬ ﺧﺼﻮﺻﺍ اﺟﺎﺭﻩ ﺑﻬﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ‫ﺁﯾﺪ ﻭ ﮐﻤﮑﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. راسکولنیکوف که زیر فشار فقر کمر خم کرده و پیشرفت‌های آتی‌اش را در خطر می‌بیند، طی کلنجارهای روحی و فکری فراوان به این نتیجه می‌رسد که پیرزن رباخواری را بکشد و اموال او را تصاحب کند، هم جامعه را از شر یک شپشِ نه فقط بی‌مصرف که کاملا مضر برهاند و هم با سرقت اموال او موفقیت آینده تحصیلی و شغلی خود را تضمین کند.

پس از اینکه راسکولنیکوف تصمیم می گیرد تا نقشه خود را عملی کند، به بهانه گرفتن پول نزولی به خانه پیرزن می رود و با یک تبر که زیر لباسش پنهان کرده بود، او را به قتل می رساند و سپس تلاش می کند تا وسایل با ارزش و پول‌ها را جمع‌آوری کند. در همین هنگام وی متوجه می‌شود که خواهر پیرزن نیز در خانه حضور دارد و به خاطر ترس از دستگیر شدن و لو رفتن، او را نیز به قتل می‌رساند و سراسیمه به خانه خود می‌رود. پس از این ماجرا راسکولنیکوف مجبور می‌شود که به دفعات در دفتر پلیس حاضر شود و در هر بار از خود رفتارهایی مشکوک نشان می‌دهد که …

 

معرفی کتاب

جنایت و مکافات رمان نویسنده معروف روس، فئودور داستایفسکی می‌باشد. وی کار نوشتن این کتاب را پس از اتمام تبعیدش در سیبری آغاز نمود. جنایت و مکافات به عنوان اولین رمان دوران بلوغ داستایفسکی شناخته می‌شود.

جنایت و مکافات در تمام تقسیم‌بندی‌های ادبی جزو یکی از ده شاهکار برتر ادبیات جهان است. جدال خیر و شر در برون و درون آدمی و تیرگی‌های روان آدمی، روان‌پریشی‌ها و درگیری‌های فرد با خود و محیطش درونمایه آثار این نویسنده بزرگ روس است که اینها در بهترین شکل در این کتاب بازتاب یافته است. این رمان که از لایه‌های مختلف روانشناسانه، فلسفی و داستانی تشکیل شده، چند بار در قالب فیلم و سریال درآمده و به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه و منتشر شده است.

این کتاب داستان دانشجویی به نام رادیون راسکولنیکوف را روایت می‌کند که به خاطر اصول مرتکب قتل می‌شود. او پیرزن رباخواری را (بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است) همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شوند، می‌کشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته می‌بیند و آنها را پنهان می‌کند. بعد از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه راسکولنیکوف تصور می کند که هرکس را که می‌بیند به او مظنون است و با این افکار، کارش به جنون می‌رسد. در این بین او عاشق سونیا، دختری که به خاطر مشکلات مالی خانواده‌اش دست به تن‌فروشی زده بود، می‌شود. داستایفسکی این رابطه را به نشانه مهر خداوندی به انسان خطاکار استفاده کرده است و همان عشق، نیروی رستگاری‌بخش است. البته راسکولنیکوف بعد از اقرار به گناه و زندانی شدن در سیبری به این حقیقت می رسد.

داستایفسکی، جنایت و مکافات را اولین بار در ۴۵ سالگی پس از بازگشت از سیبری و تجربه دورانی بسیار تلخ در آنجا نگاشت و از ژانویه سال ۱۸۶۶ در مجله روسكی وستنيک (به فارسی: پیکِ روسیه) منتشر کرد. در این رمان بسیاری از موضوعهایی که بین جوانان متفکر و نویسندگان آن زمان متداول بود، مورد بررسی قرار گرفته است. استقلال عمل، حد اختیار انسان و خوی و شیوه نیهیلیستی از جمله این مباحثند. چون این مسائل در داستان مزبور به شیوه ای نو مورد گفتگو قرار گرفته است، بسیاری از منتقدان آن روزگار، جنایت و مکافات را در برابر رمانهای چه باید کرد؟ (نوشته جرنیشفسکی) و پدران و پسران (نوشته ایوان تورگنیف) که هر دو خاصه دومی، از نوشته های برجسته نیمه دوم قرن نوزدهم روسیه است، قرار داده و آنرا نوعی تقابل و تضاد دانسته اند.

آنچه مسلم است و از مطالعه کتاب بر خوانندگان روشن می گردد، به هیچ وجه این امر تنها انگیزه داستایفسکی در نوشتن این رمان معروف نبوده است، بلکه می خواسته است بسیاری از مسائل را که برای خود او هم کاملا روشن نبوده است، مطرح سازد. مسائل مورد بحث در این اثر به دلیل پیچیدگی و اهمیت و تنوع خود، بی آنکه از جذابیت و نیروی حیاتشان کم شود، در کتابهای بعدی او نیز مطرح می گردد و باز به تفصیل موشکافی و حلاجی می شود.

داستایفسکی دارای احساسات و افکار و عواطفی تند و آتشین بوده است. تمام نوشته هایش گدازه ای از درد و اندیشه های نهفته وی هستند. قهرمانهای گوناگون و متضادش غالبا زاده روح پهناور اویند. داستایفسکی با شدت آنها را در کار و فکر و خیالشان دنبال می کند و از درد و تجربه هایشان رنج می برد و کوفته می شود و می کوشد که خواننده را هم تحت تاثیر قرار دهد و او را در تجربیات و افکار قهرمانان خود شریک و سهیم یا دست کم نسبت به آنها علاقمند سازد. به همین جهت است که وی را از جمله داستانسرایان لیریک می خوانند و واقعا نه خود داستایفسکی و نه حتی خواننده آثارش، هیچکدام توانایی آنرا ندارند که شاهد بیطرفِ پیشامدها و جریان داستانهای او باشند. همه خواه ناخواه در افکار و احساسات مورد بحث گرفتار می شوند و همراه قهرمانان مشغول تجربه می گردند.

داستایفسکی در آمیختن مطالب فلسفی و انتزاعی مانند “جبر و اختیار”، “تعیین حد اختیار بشر”، “نیکی و بدی و جوهر آن دو”، “چگونگی و اصل احساس عشق”، “سوسیالیزم” و “انقلاب” با حوادث و داستانهای زنده و قابل فهم، مهارت و استادی زیادی نشان داده و توفیقی بزرگ یافته است. و از این راه توانسته است به مطالب خود شور و حرارتی تازه ببخشد.

شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا نمایان است. صحنه داستان، پترزبورگ، پایتخت آن روزِ کشور پهناور روسیه (دهه ۱۸۶۰ میلادی) است که در آن برخلاف سابق زندگی پر ابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست. بلکه زشتی ها و پلیدی های شهری بزرگ مطرح است که با تمام امکانات آن نمایش داده می شود. این رمان داستایفسکی نیز مانند همه شاهکارهای او از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته به هم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکست خوردگان مغموم اجتماع اند. شروران آن برای اثبات وجود خود بیشتر به کارهای ناشایست و عصیان می پردازند.سرکشی این قهرمانان که برخی دم از آزادی و نجات اجتماع می زنند، درواقع فردی و خصوصی است. اما نه دسته اول براستی بد و شرور و گناهکارند و نه گروه دوم کاملا از بدی منزه.

مهمترین قهرمان واقعی داستان جوانی است به نام رادیون راسکولنیکوف که فکری قوی و کنجکاو، هوشی تند و تیز، اما کیسه ای تهی دارد. خانواده اش یعنی مادر و خواهرش با زحمت فراوان پول تحصیل وی را در پایتخت فراهم می کنند و او پیوسته به فکر بیچارگی و دشواری زندگی آنهاست، و هم شاهد هزاران بدبختیست که در اطراف خودش روی می دهد. سرانجام دانشجوی رشته قضایی دانشکده حقوق که روحی حساس و غروری بی پایان و همتی بلند دارد، از ظلم و فجایع اجتماع به تنگ می آید و می خواهد علت این همه بی عدالتی و نادرستی را بیابد و به زندگی رقت بار خود و مردم بی نصیب خاتمه دهد. این فکر به قدری او را به خود مشغول می کند و در او ریشه می دواند و بسط می یابد و نیرو می گیرد که عاقبت او را در مقابل اجتماع می شوراند. راسکولینکوف مانند تمام نیهیلیستهای آن زمان به قوانین موجود پشت پا می زند و چون به قدرت فکری خویش مومن است، با جرات و جسارتی خاص از حدود و قوانینی که برای انسان اجتماعی مقرر است می گذرد و دست به جنایت می زند.

موضوع رمان درواقع به دور همین قهرمان اصلی و شرح احساسات و اندیشه ها و جنایت و تحول افکار و عذابهای روحی وی می گردد و همه اینها در برخوردهای مختلف با اشخاص و حوادث بسیار گوناگون ظاهر و کاملا روشن می شود.

داستان هرچند مبتذل نیست اما به هیچ وجه خارق العاده هم نیست. آنچه آنرا بزرگ و جاویدان می سازد، طرز بیان مطالب و تجزیه و تحلیل افکار و احساسات عمیق و پیچیده ای است که همه، حتی دانشمندان علوم روانی را دچار اعجاب می کند.

داستایفسکی کمتر به شرح ظاهر قهرمانان خود می پردازد بلکه وسیله قوی او برای ترسیم آنان، سخن و گفتگویِ آنهاست که ما را به راز درون و ناگفتنیها و حتی به حرکات آنان آشنا می سازد.

داستایفسکی در این داستان افکار و مسائلی را که قرنها سبب رنج روح انسان بوده، مورد بررسی دقیق قرار داده است و این افکار را از راه تجربیات فکری قهرمانهای خود و کاوشهای دائمی آنان در نهاد و وجدانشان، نمایان ساخته است. در این درون کاویهای مداوم و ظالمانه، قهرمانان او با تمام بدیها و زشتیهای طبیعت خود روبه رو می شوند و سرانجام به حدود امکانات خود واقف می گردند و می فهمند که فقط با زدودن پلیدیها امکان رستگاری هست.

داستایفسکی به خوبی نشان می دهد که این کاوش های درون و محکومیت های نهانی و مکافات هایی که قهرمانان داستان بر خود روا می دارند، از مجازات های ظاهری که قانون و اجتماع بر انسان تحمیل می کنند، به مراتب دشوارتر و پردردتر است و چه بسا که مجازات های اجتماع در واقع تسلی بخش قهرمانان اوست. چنانکه در همین جنایت و مکافات می بینیم که محکومیت هشت سال زندان با کار اجباری در سیبری به هیچ وجه در نظر راسکولنیکوف که مرتکب قتل شده است، منفور و دشوار نمی نماید، چه او در واقع قبلا به تفصیل افکار و هدفهایی را که موجب جنایتِ او بوده است، مورد بررسی و محاکمه درونی قرار داده و به این نتیجه رسیده است که ارزش زندگی فرد، هرچند پیرزنی رباخوار و منحوس و پلید باشد، باز از فکری عالی و مجرد بیشتر است؛ و کشتن چنین موجودی که غالبا سربار جامعه است، باز جنایت و خلاف انسانیت و مسیحیت است. جنایتی است که هیچ فکر و هدفی را توجیه نمی سازد.

راسکولنیکوف به تجربه درمی یابد که ارتکاب به قتل آسان است، اما برای تحمل آن نیروی روحی بمراتب بیش از نیروی جسمی به کار گرفته می شود و انسان با صرف آن نیرو ناچار تعادل روانی خود را از دست می دهد و در هم می شکند. این فکر در تمام رمانهای داستایفسکی خاصه برادران کارامازوف به تفصیل مطرح می شود. نویسنده ضمن این مطلب، افکار متداول زمان را درباره امکان وجود ابرمن و همچنین انساندوستی سوسیالیستی را که فرد را فدای جمع می کند، محکوم می نماید. این امر که در کتاب جنایت و مکافات فقط به اشاره بیان می گردد، در ابلیسها به شرح بیان شده است.

داستایفسکی به سبب درون کاوی های عمیق، به دوگانگی شخصیت انسانی پی می برد و آن را در داستان های خود مطرح و ثابت می کند که در هر فرد هم گوهر نیکی هست و هم تخم بدی؛ و انسان به اختیار و چگونگی احوال، یکی از این دو را بیشتر در خود می پروراند. افراد داستانهای او پیوسته می کوشند به کنه خیر و شر و چگونگی آن دو پی ببرند. بیشتر آنها تشنه درک کمال احساس و افکارند و مومن اند به این که فقط از این راه به حقیقت مطلق و راز طبع بشر دست خواهند یافت. این امر بی شک دلیل اعتقاد نویسنده به آزادی عمل و اختیار است، و به این دلیل انسان آزاد داستایفسکی باید به مکافات بدی های خود برسد و آن را تحمل کند. این مطلب چند بار در جنایت و مکافات به اشاره بیان شده است و در برادران کارامازوف عمیقا و به تفصیل مورد بحث قرار می گیرد و موجب شگفتی و تفکر بسیار می گردد.

اما اختیار بدی و تحمل مصائب آن و رسیدن به رستگاری را داستایفسکی فقط سهم اشخاصی قوی چون راسکولنیکوف می داند که توانایی تحمل رنج و عذاب را داشته باشند. به همین دلیل است که وی رنج کشیدن را نشانه ی عمق تفکر و احساس می داند.

اختیار و مسئولیتی که داستایفسکی بر عهده انسان می گذارد و او را ملزم به قبول مکافات های آن می کند، وی را در نظر برخی انسان دوست و در چشم عده ای به غلط دشمن انسان و قسی القلب معرفی کرده است.

دوگانگی شخصیت انسان در آثار داستایفسکی گاهی به صورت افکار و احساسات ضد و نقیض در مقابل یکدیگر پدید می آید، چنانکه در جنایت و مکافات دیده می شود، و گاه به صورت شبح و همزاد انسان جلوه می کند، همانطور که در برادران کارامازوف در مورد “ایوان” و “ابلیس” آمده است.

سلسله قهرمانان سرکش و آزادیخواه داستایفسکی که غالبا خود را مردم غیرعادی می شمرند و هر کدام به نحوی قوانین اجتماع را رد می کنند، و از راسکولنیکوف شروع و به ایوان کارامازوف ختم می شود، معمولا در اجتماع با شکست روبه رو می شوند، زیرا داستایوفسکی آزادی خواهی را که با خودکامگی توأم باشد محکوم می کند و فقط آن آزادی و اختیار را شایسته ی پیروزی می داند که با خواست و اراده ی خداوند و مسیح هماهنگ باشد. بدین جهت است که در مقابل این قهرمانانِ سرکشِ خودکامِ تحصیلکرده شکاک که میان خداوند و ابلیس قرار گرفته اند و پیوسته سرگردان و موجب سرگردانی دیگرانند، تنها قهرمانان پاکدل و وارسته تا حدی پیروز می نمایند. اینان رضای خداوند و مسیح را رضای خود می دانند و با همه کس راه دوستی و صفا را پیش می گیرند. سونیا مارملادف در جنایت و مکافات، شبحی از این گونه قهرمانان است که در رمانهای بعدی چون ابله و برادران کارامازوف بخصوص، اهمیت و کمال می یابند. این قهرمانان از آن جنب و جوش و تب و شدتی که قهرمانان گروه نخستین دارند، غالبا محرومند. اینان به ظاهر بی حال اند اما ذاتا بسیار فهیم اند و مسائل و مشکلات را با آرامش و ایمان و محبت حل می کنند. در این مورد داستایفسکی از فرصت استفاده می کند تا داد و قال و فعالیت و کوشش سوسیالیستها و انقلابیون را پوچ بنماید و به کنایه بفهماند که ناجیان عالم انسانی طبقه اینتلیجنتسیا یا به اصطلاح تحصیل کردگان و روشنفکران که خواسته هایشان با نوعی خودکامگی همراه است، نخواهند بود؛ بلکه پاکدلان نیک نهاد و باصفایی خواهند بود که مردانگی و محبت بی پایان، قلب و روح آنان را لبریز کرده است.

نکته ی جالب در قهرمانان داستایفسکی اعم از اینکه نیک باشند یا بد، خودکام و شرور باشند؛ آن است که هرگز هیچ کدام از آن ها را واقعا در پی هدف مشخص و خاصی نمی بینیم تا از رسیدن به آن راضی باشند. همه گویی در پی گم شده ای هستند و پیوسته در تلاش اند. گویی نویسنده می خواهد بگوید که هدف زندگی در واقع همان نفس تلاش برای یافتن حقیقت و امکانات جدید زندگی است و قناعت به آن چه میسر است، نشانه ی رکود و موجب نارضایتی و بدبختی است. همچنین باید متوجه بود همه قهرمانان او چه خوب و چه بد، مست افکار و عقاید فلسفی اند، بطوری که اگر عاری از آن تب و حرکت دائم خود بودند، شاید ارواحی بیش به نظر نمی رسیدند. با اینهمه به سبب مسائل و مشکلاتی که مطرح می کنند و به دلیل آشفتگی و شدت میل و آرزوی خود، بسیار زنده و دنیایی اند؛ هرچند که نماینده تمام عیار ملت خود نیز می باشند.

این رمان به خاطر ساختار خوب و محتوای عمیقش از نظر رتبه‌بندی بالاتر از رمان‌های ابله، خاطرات خانه مردگان و جن زدگان ولی کمی پایین‌تر از رمان برادران کارامازوف است. داستان از یک نظر رمانی پلیسی است؛ چون در آن قتل و قاتل و پلیس وجود دارد با این تفاوت که داستان از دید قاتل تعریف می‌شود و به جای عمده شدن کشف قاتل در داستان، روان پر رنج قاتلی روشنفکر تجزیه و تحلیل می‌شود. به علاوه تلاش بازرس باهوش برای کشف جرم باعث می‌شود خواننده بیشتر نگران قاتل داستان باشد تا پلیس. قاتلی که مثل همه شخصیت‌های مهم داستایفسکی روانی پیچیده دارد و به راحتی نمی‌توان او را محکوم کرد.

 

 

بخش بعدی متن را می‌توانید در درباره کتاب جنایت و مکافات (قسمت دوم) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1057
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23003443