Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بابا لنگ دراز (قسمت آخر)

بابا لنگ دراز (قسمت آخر)

26 سپتامبر

بابا لنگ دراز عزیز

دوباره به دانشکده بازگشتم ولی البته در کلاس بالاتر. اطاق مطالعه ما امسال از سالهای پیش بهتر و رو بجنوب است و دو پنجره بزرگ دارد. چه مبل و اثاثیه ای! ژولیا با پول جیب نامحدودش دو روز زودتر وارد شده و با حرارت تمام همه جا را مرتب کرده است.

کاغذهای دیوار نو شده، قالی ها شرقی و صندلیها از چوب ماغون است نه چوبی که مثل ماغون رنگ زده باشند، مثل پارسال که خیلی هم از داشتن آنها خوشحال بودیم، بلکه ماغون واقعی، خیلی مجلل است و من احساس می کنم که با این محیط جور نیستم و جایم اینجا نیست و تمام وقت ناراحت و عصبانی هستم که مباد جائی را لک جوهر بیندازم.

بابا در مراجعت، نامه شما را – ببخشید نامه منشی شما را زیارت کردم ممکن است لطفا بفرمائید بچه دلیل بنده نباید کمک هزینه تحصیلی را قبول کنم؟ من از علت مخالفت شما سر در نمیآورم، در هر صورت مخالفت شما کوچکترین فایده ندارد چون من آنرا قبول کرده ام و تغییر رأی هم نخواهم داد. شاید این نوع صحبت کردن جسارت باشد ولی البته قصد من جسارت نیست.

شاید چون شما کاری را قبول کرده اید، میل دارید خودتان آنرا تمام کنید ولی برای یک لحظه از دریچه چشم من باین موضوع بنگرید. من در هر صورت تعلیم و تربیت خود را بشما مدیونم، عیناً مثل اینکه شما تا آخر مخارج مرا داده باشید ولی اگر من این کمک هزینه را قبول کنم شاید از سنگینی بار و قروضم کاسته شود. میدانم که شما میل ندارید من دین خود را بشما ادا کنم، ولی من بسهم خود اگر بتوانم میخواهم اینکار را بکنم و قبول این کمک هزینه بار مرا قدری سبک می کند. من تصور می کردم که تمام عمرم بپرداخت قرض خواهد گذشت ولی با قبول این کمک هزینه نصف این مدت کافی خواهد بود.

امیدوارم شما موقعیت مرا در نظر بگیرید و اوقاتتان تلخ نشود البته پول جیب را با یکدنیا تشکر قبول می کنم. برای اینکه بتوانم در ردیف ژولیا زندگی کنم و با اثاثه وی جور باشم. این پول را لازم دارم! کاش ژولیا را با سلیقه ساده ترین تربیت کرده بودند یا الااقل هم اطاق من نبود.

این نامه را نمیتوان بحساب یک کاغذ حسابی گذاشت، من قصد داشتم خیلی مفصل تر بنویسم ولی من چهارده پرده و سه پشت دری دوخته ام (خوشوقتم از اینکه بزرگی بخیه ها را می بینید) یک دستگاه لوازم التحریر را با گرد دندان صیقل داده و مفتول های قاب عکسی را با قیچی مانیکور سائیده ام سپس چهار بسته کتاب و دو چمدان لباس را بار کرده و لباس ها را جای خود آویزان کرده ام (باور کردنی نیست که جروشا ابوت دو چمدان لباس داشته باشد، ولی حقیقت دارد) و در ضمن اینکارها از پنجاه نفر دوستان عزیز نیز پذیرائی کرده ام. روز افتتاح دانشکده از روزهای خوش ماست! شب بخیر بابا، و از اینکه جوجه شما میخواهد روی پای خود بایستد عصبانی نشوید. اتفاقاً این جوجه دارد مرغ پر انرژی و پر سر و صدائی از آب در میآید و با کمال تصمیم و اراده قد قد می کند و یکدنیا پرهای زیبا دارد ( همه از لطف شماست)

با محبت بی پایان جودی

 

30 سپتامبر

بابای عزیز هنوز از موضوع کمک هزینه تحصیلی دست بردار نیستید؟ من هرگز مردی اینقدر مستبد، یک دنده، بی منطق و مصر ندیده ام. یکنفر که نمیتواند از دریچه چشم دیگران چیزی را ببیند. شما میل ندارید که من زیر بار منت غریبه ها بروم؟ غریبه ها! واقعاً؟ آیا خود شما غریبه نیستید؟ آیا کسی هم در دنیا هست که من او را کمتر از شما بنشاسم! من اگر شما را در خیابان ببینم نمیشناسم.

لااقل اگر آدم معقول بودید و نامه های پدرانه و خوشحال کننده ای بجودی کوچولو مینوشتید و گاهی سری باو میزدید و دست نوازشی بر سرش می کشیدید و میگفتید از اینکه چنین دختر خوبی دارید خوشوقتید، شاید نسبت بخواهشهای شما در این سر پیری تمرد نمیکردم و مانند یک دختر مودب و وظیفه شناس در برابر شما سر اطاعت فرود میآوردم.

غریبه ها! آقای اسمیت شما در اطاق آئینه ای زندگی می کنید. از همه اینها گذشته این کمک هزینه که بمن میدهند صدقه نیست. مثل جایزه ایست که من در اثر سعی و کوشش خود بدست آورده ام، اگر کسی در کلاس انگلیسی نمره های عالی نداشت کمیته کمک هزینه بکسی نمیداد، خیلی سالها چنین اتفاق میافتاد، بعلاوه – ولی بحث کردن با یک مرد فایده ندارد- آقای اسمیت شما از آن جنسی هستید که برهان و منطق سرشان نمیشود. برای اینکه آدم مردی را سر براه کند دو طریق دارد یا آدم باید آن مرد را ریشخند کند یا بد خلقی پیش گیرد و من چون دوست ندارم برای آنچه می خواهم مردی را ریشخند کنم بنابراین باید بدخلقی کنم. آقا: من بهیچوجه حاضر نیستم این کمک هزینه را از دست بدهم و اگر بخواهید بیش از این های و هوی راه بیندازید پول جیب را هم قبول نمیکنم و آنقدر بسال اولیها درس می دهم که خود را از حال و کار بیندازم. این اولتیماتوم من است. راستی گوش کنید یک پیشنهادی دارم. شما می ترسید که با قبول این کمک هزینه من حق دیگری را پایمال کنم؟ راه حل اینست که پولی را که می خواهید برای من خرج کنید صرف تعلیم و تربیت دختر کوچولوی دیگری از موسسه ژان گریر بکنید، بنظرتان فکر خوبی نیست؟ ولی بابا هر قدر میخواهید برای تعلیم و تربیت این دختر بکوشید، اما شما را بخدا او را بیشتر از من دوست نداشته باشید. امیدوارم از اینکه به پیشنهادهائیکه در نامه منشی شما میشود توجهی نمیکنم احساسات وی جریحه دار نشود. جز اینکه متأسف باشم نمیتوانم کاری بکنم. تاکنون بهر پیشنهادی که شده مطیع بوده ام ولی ایندفعه عزمم را جزم کرده ام.

با عزمی راسخ و تصمیمی محکم جروشا ابوت

 

13 اکتبر

بابا لنگ دراز عزیز

یکبار دیگر در دانشکده و سال آخر مدیر مجله ماهانه دانشکده هستم، بنظر باور کردنی نیست که این دختر دم بریده امروز، چهارسال پیش مقیم موسسه ژان گریر بوده است. ما در آمریکا خیلی زود پیش میرویم. چه فکر می کنید؟ آقای جروی در یادداشتی که بلاک ویلو فرستاده و از آنجا برای من فرستاده اند مینویسد. از آنجا که بنا بدعوت یکماه یکعده از رفقایش بدریا گردی میرود با تأسف نمیتواند به لاک ویلو بیاید و امیدوار است که در این تابستان در ییلاق بمن خوش گذشته باشد ... در صورتیکه آقای جروی می دانست که من با خانواده ماک براید هستم، برای اینکه ژولیا باو گفته بود! بهتر است شما مردها این دوز و کلک ها را به زنها واگذر کنید شما مهارتش را ندارید.

ژولیا یک چمدان پر از لباس شیک و نو با خود آورده – یک لباس شب از کرپ قوس و قزح که برای فرشتگان بهشتی خوب است و من فکر می کردم لباسهای تازه من قشنگ هستند! من از روی لباس های خانم پاترسن با کمک یک خیاط ارزان مقداری لباس دوختم، اگرچه مطابق اصلش در نیامده بود. من خیلی به لباسهایم می بالیدم.

ولی حالا- برای این زندگی میکنم که روزی پاریس را ببینم. بابا جون لابد از اینکه دختر نیستید خوشحالید و خیال می کنید اینقدر سر و صدا راه انداختن برای لباس خیلی احمقانه است، نه؟ شکی نیست که همینطور است ولی تقصیر از خود شماست.

آیا داستان آن استاد آلمانی را شنیده اید که با زینت آلات مخالف بود و آنها را زائد میدانست؟ وی معتقد بود لباس را برای پوشیدن بدن باید پوشید و بس زیبائی لزومی ندارد. زن استاد که موجودی مهربان و سر براه بود طریقه «اصلاح لباس» را قبول کرد و لباسهای کیسه مانند می پوشید. خیال میکنید استاد چه کرد؟ با یک دختر خواننده که سر تا پا یک پارچه مد بود فرار کرد!

جودی همیشگی شما

حاشیه – مستخدم قسمت ما پیش بند ارمک آبی می پوشد، من خیال دارم یک پیش بند قهوه ای برایش بخرم و پیش بند ارمک را دور سنگی به بندم و بدریاچه بیاندازم. هرگاه چشمم باو می افتد لرزشی در پشتم احساس می کنم.

 

17 نوامبر

بابا لنگ دراز عزیز

پیشرفت ادبی من بمانع بزرگی برخورده است! نمی دانم برای شما بگویم یا نه؟ ولی احتیاج مبرمی به تسلی دارم، تسلی بدون حرف، خواهش می کنم در نامه خودتان بآن اشاره نکنید و نمک بر زخم نپاشید.

زمستان گذشته شبها و تمام مدت تابستان اوقاتی که بشاگردهای کودن خود درس نمی دادم کتابی نوشتم و قبل از باز شدن دانشکده آنرا تمام کردم و نزد ناشری فرستادم. ناشر دو ماه آن را نگاه داشت و من یقین کردم که آنرا قبول کرده است ولی دیروز صبح با پست سریع السیر بسته ای برای من رسید ( با 30 سنت کسر تمبر) آقای ناشر کتاب را پس فرستاده و نامه ای پدرانه ولی صریح نوشته بود که از آدرس من چنین معلوم می شود که من هنوز در دانشکده هستم و اگر نصیحت او را قبول میکنم وی پیشنهاد می کند که انرژی خود را صرف درس خواندن بکنم تا روزیکه فارغ التحصیل بشوم و آنوقت شروع بنوشتن کنم.

اظهارنظر شخصیکه کتاب را خوانده و بپوست فرستاده بود اینست: «طرح داستان غیر منطقی. خصوصیات روحی افراد، مبالغه آمیز. صحبتها غیرطبیعی. مقدار زیادی بذله گوئی و شوخی ولی اغلب بدون سلیقه. به نویسنده بگوئید که دلسرد نشود و بکوشش خود ادامه دهد، شاید در آینده بتواند یک کتاب حسابی بنویسد»

نظریه تشویق کننده ای نیست بابا، نه؟ و من با خودم فکر میکردم که اثری به ادبیات آمریکا اضافه کرده ام باور کنید، میخواستم قبل از پایان دانشکده یک کتاب حسابی بنویسم و باعث تعجب شما بشوم. موضوع را سال پیش، عید کریسمس که منزل ژولیا بودم جمع کردم، ولی حق بجانب ناشر است دو هفته کافی نیست که آدم به آداب و عادت شهر بزرگی آشنا بشود

دیروز وقتیکه رفتم قدم بزنم کتاب را با خود بردم و همینکه به ساختمان دستگاه حرارت مرکزی رسیدم رفتم تو و از متصدی پرسیدم که آیا میتوانم چند لحظه از کوره استفاده کنم؟ وی مودبانه در کوره را باز کرد و من با دست خود کتاب را در کوره انداختم. مثل اینکه بچه ام را بدست خود سوزانده باشم!

دیشب با دلی شکسته برختخواب رفتم و با خود فکر کردم که عاقبت هم چیزی نمیشوم و شما پول خود را برای هیچ دور ریخته اید، ولی باور کنید که صبحی با طرح تازه ای از خواب بلند شدم و امروز هر جا که رفتم و هر کار که کردم بفکر بودم و شخصیتهای داستانم را میساختم و خرم و خوشحال بودم. کسی نمی تواند مرا متهم به بدبینی کند اگر شوهر و 12 بچه ام در اثر زلزله در عرض یکروز زیر خاک بروند، روز بعد با قیافه ای باز و متبسم عقب شوهر دیگر میگردم.

با مهر و محبت جودی

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: بابا لنگ دراز، نویسنده : جین وبستر، مترجم : میمنت دانا
  • تاریخ: پنجشنبه 12 مرداد 1396 - 14:14
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 7101

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3946
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23006332