Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بابا لنگ دراز (قسمت هشتم)

بابا لنگ دراز (قسمت هشتم)

بابا لنگ دراز (قسمت هشتم)

پنجم ژوئن

بابا لنگ دراز عزیز

الان نامه ای از منشی شما رسید. مینویسد که آقای اسمیت میل ندارند که من دعوت خانم ماک براید را قبول کنم و ترجیح می دهند که مثل سال گذشته به لاک ویلو بروم.

بابا، چرا، چرا، چرا؟

شما متوجه نیستید خیال می کنید من مزاحم آنها هستم ولی اینطور نیست، خانم ماک براید واقعاً میل دارید که من نزد آنها بروم، من به آنها کمک میکنم. آنها بقدر کافی مستخدم ندارند، و من و سالی حتما خیلی کمک خواهیم کرد و این برای من فرصت خوبی است که خانه داری یاد بگیرم، هر زنی باید این فن را بداند، آنچه بمن یاد داده اند نوانخانه داری است، نه خانه داری.

دختری بسن من در اردو نیست و خانم ماک براید میل دارد که من با سالی باشم. من و سالی برنامه ای درست کرده ایم که مقدار زیادی با هم مطالعه کنیم. بعلاوه کتابهای انگلیسی و جامعه شناسی سال آینده را بخوانیم. استاد بما خاطر نشان کرد که مطالعه این کتاب ها برای پیشرفت سال آینده ما کمک بزرگی خواهد بود و اگر کتاب ها را دو نفری با هم بخوانیم فهمیدن و حفظ کردن مطالب آنها بسیار آسانتر خواهد بود.

با مادر سالی در یک منزل بسر بردن خود یکنوع فرا گرفتن تربیت محسوب می شود، مادر سالی خوش اخلاق ترین، جذابترین و مهربانترین زنی است که من در عمرم دیده ام. همه چیز را بلد است و میداند، فکر کنید من چند تابستان با مادام لیپت گذرانده ام و چقدر برای من جالب است با یکنفر که آنقدر با مادام لیپت فرق دارد بسر برم. فکر نکنید که جای آنها را تنگ میکنم، منزل آنها مثل لاستیک کش می آید. بمجردیکه مهمان برایشان میرسد فوراً چند چادر برپا می کنند و پسرها را به خیمه می فرستند چقدر این زندگی و ورزش در هوای آزاد برای بهداشت خوب است جیمی ماک براید قول داده که بمن اسب سواری، تیراندازی و پاروزنی یاد بدهد و این کارهائی است که هر کس باید بداند. یک زندگی آزاد و بیقید و خوشی که من هرگز نداشته ام و هر دختری اقلا یکدفعه در زندگی باید ببیند. البته هر طور که شما بگوئید من اطاعت می کنم. اما اگر ممکن است شما را بخدا، خواهش میکنم اجازه بدهید که بروم بابا، هرگز تا این حد آرزومند چیزی نبوده ام.

کسیکه این خواهش را میکند جروشا ابوت نویسنده بزرگ آینده نیست فقط «جودی» است یک «دخترک».

 

نهم ژوئن

آقای ژان اسمیت

آقا، نامه مورخه هفتم ژوئن واصل شد، بنا بدستور جنابعالی که توسط منشی باینجانب رسید روز جمعه آینده برای ییلاق لاک ویلو حرکت خواهم کرد.

ارادتمند همیشگی

«مادموازل» جروشا- ابوت

 

ییلاق لاک ویلو

سوم اوت

بابا لنگ دراز عزیز

تقریبا دو ماه است که بشما چیزی ننوشته ام. میدانم که کار خوبی نکرده ام ولی راست و پوست کنده میگویم که امسال شما را خیلی دوست نداشته ام.

نمیدانید که نرفتن به اردوی خانواده ماک براید چقدر موجب یأس و دلتنگی من شد! البته میدانم که شما ولی من هستید و من باید در تمام امور اراده شما را محترم بشمارم ولی من دلیل اینکار را نفهمیدم. بنظر خودم بهترین فرصتی بود که از دست دادم. اگر من بابا بودم و شما جودی میگفتم «برو بچه جان، برو خوش باش، با اشخاص تازه آشنا شو، چیزهای تازه یاد بگیر، در هوای آزاد زندگی کن، قوی و سالم شو، استراحت کن خودت را برای یکسال تحصیل حاضر کن، خدا ترا حفظ کند»

ولی ابداً! فقط یک سطر خشک و خالی بوسیله منشی دستور حرکت من به لاک ویلو داده شد. این غیر مستقیم بودن دستورها است که احساسات مرا جریحه دار می کند. اگر یک ذره از علاقه و احساساتی که من بشما دارم شما بمن داشتید بجای آن نامه های ماشین کرده گاهی چند کلمه بخط خودتان برای من مینوشتید. اگر من میفهمیدم که شما کمی مرا دوست دارید، برای خوش آیند شما از هیچ کاری فرو گذار نمیکردم.

میدانم که از اول قرار بود که من نامه های مودبانه و مفصل بنویسم و انتظار جواب هم نداشته باشم البته شما قرارداد را کاملاً اجرا کرده اید و من همچنان با کمک شما مشغول تحصیل هستم ولی لابد شما فکر می کنید که من برخلاف تعهد خود رفتار میکنم. ولی بابا باور کنید شروط این قرارداد بسیار سنگین است. شما نمیدانید من چقدر تنها هستم، یک فرد خیالی که من نزد خود مجسم کرده ام و شاید هم «شمای» حقیقی با «شمائی» که من در ذهن خود درست کرده ام یکذره بهم شباهت نداشته باشد. شما یکدفعه که من در بهداری بیمار بستری بودم برایم کارتی فرستادید که آنرا نگاهداشته ام و هر گاه احساس تنهائی میکنم کارت را بیرون میآورم و آنرا از نو میخوانم.

من اصلا این نامه را برای نوشتن این چیزها شروع نکرده بودم بلکه موهن است که انسان را اینطور بی چون و چرا مستبدانه خودسرانه، ظالمانه و غیر عادلانه بدست قضا و قدر بسپارند. ولی وقتیکه یکنفر مثل شما آنقدر مهربان و سخی و با ملاحظه شد، آنوقت اگر اراده کرده حق دارد که رفتارش مطابق میل و بدون چون و چرا، مستبدانه، خودسرانه، ظالمانه، غیرعادلانه باشد و آدم را بدست قضا و قدر بسپارد. منهم شما را می بخشم و از نو خوش و خرم خواهم شد. ولی وقتیکه سالی در نامه هایش می نویسد که چقدر خوش هستند، من خلقم تنگ می شود. در هر حال ما بر گذشته پرده میکشیم و از نو شروع می کنیم.

در این تابستان من مرتبا مشغول نوشتن بوده ام و تاکنون چهار داستان کوتاه تمام کرده ام و برای چهار مجله مختلف فرستاده ام. میبینید که برای نویسنده شدن کوشش بسیاری کرده ام. یک اطاق کار برای خودم در گوشه شیروانی ترتیب داده ام همانجا که «آقا جروی» در روزهای بارانی بازی میکرده است. این اطاق در یک گوشه خنک واقع است و دو پنجره سراشیب از طرف سقف دارد که درختهای افرا بأنها سایه میاندازند و چند سنجاب قرمز هم در گوشه آن لانه کرده اند.

بعد از چند روز نامه بهتری می نویسم و تمام اخبار ییلاق را برایتان خواهم گفت.

جودی همیشگی شما

مدتی است اینجا باران نیامده

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بابا لنگ دراز (قسمت آخر) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: بابا لنگ دراز، نویسنده : جین وبستر، مترجم : میمنت دانا
  • تاریخ: چهارشنبه 11 مرداد 1396 - 13:56
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2892

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 505
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23027157