Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بابا لنگ دراز (قسمت دوم)

بابا لنگ دراز (قسمت دوم)

نامه های جروشا ابوت به بابا لنگ دراز

24 سپتامبر

آقای عزیزی که یتیم ها را بدانشکده میفرستید.

دیروز مسافرت من با قطار چهار ساعت طول کشید، من در احساسات عجیبی غوطه ور بودم برای اینکه در عمرم قطار ننشسته بودم. دانشکده محیط بزرگی است و مرا خیره کرده بطوریکه هرگاه از اطاقم خارج میشوم فکر میکنم گم شده ام و فوری باطاقم برمیگردم، وقتیکه کمی از این گیجی بیرون آمدم از وضع اینجا مفصل خواهم نشست الان غروب شنبه است و درس صبح دوشنبه شروع می شود. آنوقت من راجع به درسهایم برایتان مینویسم فعلا میخواهم چند کلمه بنویسم که با شما آشنا شوم.

نامه نوشتن بکسی که انسان ندیده و نمیشناسد کمی مضحک است اصلا برای من نامه نوشتن عجیب و غریب است من کسی را نداشتم که برایش نامه بنویسم بنابراین اگر نامه های من درجه یک نیست امیدوارم به بخشید.

دیروز قبل از حرکت مادام لیپت کنفرانس مفصلی داد و تقریباً تکلیف بقیه عمر مرا تعیین کرد، از جمله راجع برفتار من نسبت به آقائی که آنقدر در حق من بزرگواری و آقائی کرده خیلی سفارش کرد که از احترام نسبت بشما فروگذار نکنم. ولی آخر شما را بخدا من چگونه نسبت به کسی که اسم خودش را ژان اسمیت میگذارد احترام بجا بیاورم؟ اینهم شد اسم؛ چرا اسمی انتخاب نکردید که کمی با شخصیت تر باشد؟

من همه عمر و تنها و بیکس بوده ام، ناگهان یکنفر پیدا شد که نسبت بمن و آتیه من اظهار علاقه کرد. لذا تمام این تابستان من راجع به شما فکر کردم، احساس می کنم که خانواده ای پیدا کرده ام و بالاخره منهم بکسی تعلق دارم و از این فکر احساس آرامش میکنم ولی متأسفانه نمیتوانم قوه تخیل خود را در اطراف شما جولان دهم من فقط سه چیز راجع به شما میدانم.

1- شما قد بلندید.

2- شما متمولید.

3- شما از دخترها بیزارید.

حالا من اگر بخواهم شما را «آقای عزیز از دخترها بیزار» خطاب کنم اهانتی است نسبت بخود، اگر بگویم «آقای متمول عزیز» این برای شما موهن است مثل اینکه پول مهمترین چیزهاست، از کجا معلوم که انسان همه عمر غنی بماند، ولی آنچه مسلم است شما همیشه دارای این لنگ های دراز خواهید بود لذا من تصمیم گرفته ام که شما را بابا لنگ دراز خطاب کنم، امیدوارم بشما برنخورد. این شوخی بین ما دو نفر خواهد بود و به مادام لیپت هم نخواهیم گفت.

دو دقیقه دیگر زنگ ساعت ده زده خواهد شد زندگی ما، خوردن، خوابیدن و کلاس رفتن است که همه با صدای زنگ اعلام میشود ... آهان. یک دو . سه.... شب بخیر با احترامات فائقه.

اول اکتبر

بابا لنگ دراز عزیز.

من عاشق دانشکده هستم، و بیش از همه عاشق شما که مرا به دانشکده فرستادید، آنقدر خوشحالم که از شدت هیجان خوابم نمیبرد، شما نمیدانید اینجا با پرورشگاه «ژان گریر» چقدر فرق دارد. من در خواب هم نمیدیدم که چنین جائی وجود داشته باشد، دلم برای دخترانی که نمیتوانند باین دانشکده بیایند میسوزد یقین دارم دانشکده ای که شما در موقع جوانی رفته اید باین خوبی نبوده است.

من با سه نفر از دانشجویان در یک عمارت برج مانندی هستیم یکی از آنها سال آخر دانشکده است و عینک می زند و دائم می گوید «بچه ها خواهش می کنم کمتر سر و صدا کنید» و اطاق تنها دارد. دو نفر دیگر سال اول هستند یکی از آنها سالی ماک براید و دیگری ژولیا روتلج پندلتن در یک اطاق هستند. سالی موقرمز، بینی سربالا، خون گرم و خودمانی است ژولیا از یک خانواده درجه یک از نیویورک آمده و هنوز وجود مرا احساس نکرده است.

با اینکه معمولا به دانش آموزان سال اول اطاق تنها نمیدهند ، نمیدانم چه شده که بدون درخواست بمن اطاق تک داده اند فکر میکنم کسیکه اسامی را ثبت میکند نخواسته دختران پدر و مادر دار با من که در نوانخانه بزرگ شده ام یکجا بگذارد، می بینید گاهی یتیم بودن هم مزایائی دارد.

اطاق من در گوشه شمال غربی است و دو پنجره دارد و خیلی خوش منظره است، وقتیکه انسان هیجده سال با بیست نفر در یک سالن خوابید، تنها بودن عالمی دارد. این اولین باری است که من توانسته ام با جروشا آشنا شوم واو را درست بشناسم، گمان می کنم از او بدم نیاید، شما چطور؟

سه شنبه

تیم باسکت بال سال اول را میخواهند تازه تأسیس کنند، احتمال دارد منهم انتخاب شود جثه من کوچک است ولی در عوض زرنگ و آتشپاره هستم و مادامیکه دیگران سرشان درهواست و عقب توپ میگردند من از وسط پاها در میروم و توپ را میگیرم!

تمرین در زمین ورزش که اطرف آن را درخت فرا گرفته، با برگهای زرد و قرمز در حالیکه بوی برگهای آفتاب خورده در هوا پراکنده است و صدای خنده و داد و فریاد از اطراف بلند است عالمی دارد اینها شادترین دخترهائی هستند که من دیده ام و من از همه آنها سعادتمندترم. من این نامه را بدین نیت شروع کردم که راجع به درسم بنویسم ( مادام لیپت می گفت که شما میل دارید بدانید) ولی متأسفانه زنگ زده شد و تا چند دقیقه دیگر من باید لباس ورزش بپوشم و در میدان حاضر باشم. دعا کنید من در تیم باسکت بال انتخاب شوم ارادتمند همیشگی جروشا ابوت

ساعت 9 همان شب

الان سالی ماک براید سرش را کرد توی اطاق و گفت «آنقدر دلم برای مامان و پاپا تنگ شده که دارم دق میکنم. تو چطور؟»

من تبسمی کردم و گفتم: «چاره چیست باید ساخت»

دلتنگی خانوادگی از آن بیماریهاست که من اقلا در برابر آن مصونیت دارم مگر کسی هم دلش برای دارلایتام لیپت تنگ می شود؟

10 اکتبر

بابا لنگ دراز عزیز شما میکل آنژ را میشناسید؟ او نقاش مشهوری است که در قرون وسطی در ایتالیا میزیسته، همه دانشجویان کلاس ادبیات انگلیسی او را میشناختند ولی وقتیکه اسم او را ذکر کردند من تصور کردم فرشته بزرگی است و همه کلاس از خنده غش کردند.

عیب کار اینجاست که در دانشکده انتظار دارند آدم همه چیز را بداند. یک چیزها که انسان هرگز نشنیده ولی من راهش را یاد گرفته ام وقتیکه دخترها راجع بموضوعی صحبت می کنند که من نمیدانم لب از لب بر نمیدارم و بعد در دائره المعارف آنرا نگاه میکنم و یاد میگیرم روز اول اشتباه عجیبی کردم یکنفر تصادفاً اسمی از موریس مترولینک برد و من فوری پرسیدم «از دخترهای سال اول است؟» در عرض یک ساعت این شوخی بتمام دانشکده پیچید، در هر حال هوش و استعداد من از دیگران کمتر نیست و گاهی مثل اینکه از بعضی ها بیشتر است.

میخواهید بدانید اطاقم را چطور مبله کرده ام؟ مخلوطی از رنگ زرد و قهوه ای. رنگ اطاق نخودی است و من پرده و پشتی هایم را زرد درست کرده ام و یک میز آلبالوئی ( دست دوم به یک دولار خریده ام) یک صندلی چوب ماغون، یک قالیچه قهوه ای که وسطش یک لک جوهر دارد ولی من صندلی را طوری روی آن میگذارم که معلوم نشود پنجره ها خیلی بلند است و بطور عادی نمیشود بیرون او را دید لذا من آئینه پشت میز توالت را باز میکنم و آنرا میکشم و میگذارم پای پنجره و در موقع لزوم کشوها را جلو میکشم و از آن مثل یک پلکان بالا میروم راحت و پاکیزه!

سالی بمن کمک کرد تا این اثاثیه را در یک حراجی ارزان خریدم. بالاخره سالی در خانواده بزرگ شده و از این چیزها سر در میآورد. شما نمیدانید خرید کردن برای من چقدر خوش آیند است که شخصا یک پنج دلاری بدهم و بقیه را پس بگیرم. برای اینکه من هیچوقت بیش از چند سنت پول نداشته ام. آه بابا جونم من قدر این ماهانه را خوب میدانم.

هر چند سالی سرگرم کننده و مهربان است، ژولیا برعکس، خدا میداند ناظم چقدر در انتخاب هم اطاقها کج سلیقگی بخرج میدهد، سالی از همه چیز میخندد. ژولیا از همه چیز خسته می شود و حوصله اش سر میرود و هرگز سعی نمیکند اندکی هم آهنگی نشان دهد. وی عقیده دارد همینقدر که انسان اسمش پندلتن شد او را بدون چون و چرا به بهشت برین هم راه میدهند. گمان میکنم من و ژولیا از روز اول دشمن یکدیگر خلق شده ایم لابد منتظرید حالا دیگر یک قدری راجع به دروسم بنویسم.

دروس من بقرار زیر است:

1- لاتین، جنگ هانیبال بر ضد رومی ها؛ رومی ها در حال عقب نشینی

2- فرانسه 24 صفحه از سه تفنگ دار، صرف سوم شخص افعال بی قاعده.

3- هندسه استوانه را تمام کرده به مخروط رسیده ایم.

4- انگیسی، شرح و تفسیر.

5- فیزیولوژی، جهاز هاضمه، کیسه صفرا، لوزالمعده .

در راه را گرفتن علم – جروشا آبوت

ای راستی بابا جون امیدوارم شما مشروب خور نباشید الکل دشمن کبد است.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بابا لنگ دراز (قسمت سوم) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: بابا لنگ دراز، نویسنده : جین وبستر، مترجم : میمنت دانا
  • تاریخ: سه شنبه 27 تیر 1396 - 14:07
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 3794

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2282
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22930248