Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

برادران کارامازوف (قسمت ششم)

برادران کارامازوف (قسمت ششم)

برادران کارامازوف، نوشته داستایوفسکی (قسمت ششم)

آنگاه فیودور پاولوویچ از جای برخاست و در حالیکه دستهای خود را بلند کرد به زوسیما چنین گفت: «رحمت به شکمی که شما را پرورش داده و پستانهائی که به شما شیر داده است!» فرمایشات شما مبنی بر اینکه زیاد از خودم شرمگین نباشم زیرا خودم کاملا مسئول نیستم مانند دشنه ای قلبم را شکافت و قطعاً اثر این سخنان را بر چهره ام مطالعه کرده اید. هنگامیکه من در میان اشخاص بسر میبرم بنظرم میرسد که از همه مردم پست تر هستم و همه کس مرا بمنزله دلقکی تلقی می کند و آنگاه بخودم میگویم: «اگر بخواهم چنانچه باید مسخره گی پیش گیرم چه خواهید کرد؟ من از عقیده شما باک ندارم زیرا همه شما بدون استثناء از من پست تر هستید؟ بهمین جهت است که خود را به مسخره گی میزنم. البته خجالت دارد! ای پیر بزرگ! خجالت دارد! بر اثر ترس و حجب است که خودم را اینسان گستاخ نشان میدهم! هر گاه مطمئن بودم هنگامیکه در جائی قدم میگذارم مردم مرا بعنوان مرد باشخصیت و فهمیده و خوبی تلقی خواهند کرد! آه ای خدای من! در این صورت چقدر خوب می شدم!

آنگاه در حالیکه بزانو افتاد گفت:

  • آه! ای پیشوای بزرگ! برای آنکه حیات جاودان یابم چه بایدم کرد! زوسیما نگاهی باو افکند و لبخندی زد و چنین گفت:
  • حتی در این لحظه حساس دشوار بود حدس زد آیا شوخی می کند و یا آنکه جداً متأثر شده است.
  • مدت مدیدی است که خودتان دریافته اید چه باید کرد! شما باندازه کافی عاقل و فهمیده هستید. خود را اسیر میگساری و پر حرفی نکنید، تسلیم ماده پرستی و مخصوصاً شهوت پول پرستی نشوید و اگر هم نمیتوانید میخانه های خودتان را به یک بار تعطیل کنید دست کم دو یا سه تای آنها را ببندید و مخصوصآً از همه مهمتر اینکه دروغ نگوئید.
  • بمناسبت داستانی که درباره دیدرو گفتم این سخن را میفرمائید؟
  • خیر! بطور کلی منظور من «دیدرو» نیست. شما به خودتان دروغ نگوئید- کسیکه بخودش دروغ میگوید و به دروغ خودش گوش میدهد بتدریج کارش بجائی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه در خودش و نه در دیگران تشخیص نخواهد داد و آنگاه بنظر خودش و همچنین بنظر دیگران احترامی نخواهد داشت و چون فاقد عشق گردید سعی خواهد کرد برای خود سرگرمی و تفریحی بتراشد و دستخوش شهوات و لذتهای خطرناک خواهد گردید و سرانجام غرق در لجن زار فساد خواهد شد و تا درجه حیوانی تنزل خواهد یافت. علت این امر نیز تنها آنست که پیوسته بخودش و دیگران دروغ میگوید. کسیکه بخودش دروغ می گوید قبل از همه بخودش توهین روا میدارد. گاهی آدمی از اینکه احساس کند مورد توهینی قرار گرفته است لذت می برد.

آیا چنین نیست؛ شما خوب می دانید هیچکس بشما توهین نکرده است بلکه خودتان این توهین را تراشیده اید و برای آن دورغ میگویید که به سخنان خود جنبه افسونگری بخشید. اغراق گوئی را بحد افراط می رسانید، کاهی را کوه می کنید، خودتان همه این ها را می دانید و با این همه بخودتان توهین می کنید تا اینکه احساس لذت و در عین حال خصومت نمائید... تمنا می کنم از جای برخیزید و بنشینید زیرا این اقدام شما نیز کار غلطی است.

  • آه! ای مرد نیک بخت! دستتان را بدهید که ببوسم...
  • آنگاه فیودور پاولوویچ از جا پرید و با شتاب دست خشک پیرمرد را غرق بوسه کرد و گفت:
  • آری! آری! صحیح است! از احساس توهین لذت می برم! تاکنون این حقیقت را از کسی دیگر نشنیده بودم. اتفاقاً همین است. من برای احساس لذت و زیبائی بخودم توهین میکردم زیرا احساس توهین نه تنها مطبوع است بلکه بسیار هم زیباست. ای پیر بزرگ! شما فراموش کردید به این حس زیبائی هم اشاره کنید! من این نکته را در کتابچه خود یادداشت خواهم کرد. آری من دروغ گفته ام. تمام عمرم و در هر ساعت روز دروغ گفته ام. در حقیقت من دروغ و پدر دروغ هستم. اما تصور می کنم اشتباه گفتم. منظورم این است که پسر دروغ هستم. با اینهمه ای فرشته من! درباره «دیدرو» نقل چنین داستانهایی گاهی مجاز است. «دیدرو» زیانی به آدمی وارد نمی آورد و حال آنکه برخی از کلمات ضرر بزرگ میزنند. ای پیر بزرگ! سه سال پیش قصد داشتم مخصوصاً به اینجا بیام و در این خصوص اطلاعاتی کسب کنم. فقط به میوسوف بگوئید سخنان من را قطع نکند. من سوالی دارم: «آیا راست است که در شرح حال زندگی مقدسین از یک امام بزرگ، یک شهید، نام می برند که چون سرش را از تن جدا کردند بپا خواست و سرش را در دستش گرفت و با عشق و علاقه خاصی مخصوصی آنرا بوسید و به همین حال مدت زیادی راه رفت!» ای پدر روحانی این ماجرا راست است یا دروغ؟

زوسیما در پاسخ گفت::

-خیر! راست نیست.

کتابدار صومعه گفت:

-در کتاب شرح حال مقدسین چنین موضوعی نیست. منظور شما کدام شهید است؟

-خودم هم نمیدانم. خیر! من اطلاعی ندارم. مرا به اشتباه انداخته اند. این قصه را از کسی شنیدم. میدانید از چه کسی؟ از همین میوسوف.

میوسوف پرخاش کنان گفت:

-هرگز من چنین چیزی را برای شما نقل نکرده ام. گذشته از این من هیچوقت با شما صحبت نمی کنم.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در برادران کارامازوف (قسمت هفتم) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب برادران کارامازوف، نوشته فیودور داستایوسکی، مترجم : مشفق همدانی
  • تاریخ: چهارشنبه 21 تیر 1396 - 07:39
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 3043

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1627
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23022249