Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بخشی از نمایش "یرما" نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا مترجم: احمد شاملو

بخشی از نمایش "یرما" نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا مترجم: احمد شاملو

زن‌: کمتر بگو آی! باید روحیه داشت. پیش‌پیش نمی‌تونستم چیزی بت بگم. حالا بت می‌گم.
یرما: چی می‌تونی بم بگی که خودم ندونم؟
پیرزن‌: اونی که دیگه نمی‌تونم نگم. اونی که همه می‌دونن که تقصیر از شوهرته. گوشِت به منه؟ حاضرم بدم جفت دستامو قطع کنن اگه جز این باش

 


یرما به معنی بی باروبر، بی‌ثمر، بایر و سترون است.


پرده‌ی اول
صحنه‌ی دوم
(مزرعه. یرما زمبیل به دست می‌گذرد . ورود پیرزن .)
یرما: سلام!
پیرزن: سلام خوشگلک! کجا می‌ری؟
یرما: ناهارِ شوهرمو می‌برم. تو زیتون‌زار مشغول کاره .
پیرزن: ‌خیلی وقته زنش شدی؟
یرما: سه سالی می‌شه.
پیرزن: بچه مچه چی؟
یرما: هیچی!
پیرزن: به!... خب ، بچه هم پیدا می‌کنی .
یرما: (مشتاقانه) حتماً؟
پیرزن: چرا که نه؟ (می‌نشیند.) منم دارم واسه مَردَم شکم‌گیره می‌برم. بیچاره پیره. اما خب دیگه، ناچاره کار کنه. نُه تا پسر دارم عینِ شاخ شمشاد اما دختر ندارم. می‌بینی مجبورم خودم این‌ور و اون‌ور سگ دو بزنم و همه‌ی کارها رو خودم بکنم.
یرما: اون‌ورِ رودخونه می‌شینین؟
پیرزن: ‌آره. سرِ آسیابا... پدر مادرت کیا هستن؟ انریکه‌ی چوپونم، یرما دختر انریکه.
پیرزن: ‌آهااااا! انریکه چوپونه. می‌شناسمش. آدم خوبیه... سر تا پای زنده‌گی ما چیه؟ بیدارشدن و یه لقمه نون لُمبوندن و ترکیدن. دیگه نه تفریحی نه چیزی... حتا هفته بازارام مال کسون دیگه‌س... آدمای سر به زیر... چیزی نمونده بود من زن یکی ازعموهات بشم‌ها... اپوف‌ف! اون زمونا من سرم با جاهای دیگه‌م بازی می‌کرد. یه ناخونک این جا، یه ناخونک اون جا. بارها و بارها شده بود که توتاریک روشنِ دمِ صبح دویدم جلوِ پنجره چون به خیالم صدای گیتار شنفته بودم. (می‌خندد.) بعد تازه هم معلوم می‌شد صدای باد بوده. لابد تو دلت به گیسم می‌خندی... دو بار شوور کردم. چارده شیکم زاییدم. پنج‌تاشون مردن. اما غصه به دلم راه ندادم. چون حالا حالاها خیال دارم زنده‌گی کنم. مرامم اینه. مث درخت انجیر که سال‌های سال عمر می‌کنه. خونه‌ها سرپا می‌مونن و ما خاک می‌شیم می‌ریم پی کارمون !
یرما: می‌خوام ازتون یه چیزی بپرسم.
پیرزن: ‌چی بپرسی؟ (می‌رود تو نخ‌اش) می‌دونم چی می‌خوای بگی. اما همه‌ی حرفارو نباس به زبون آورد.
(بلند می‌شود.)
یرما: (نگه‌اش می‌دارد) چرا نه؟ ازشنیدن صداتون قوت قلب پیدا می‌کنم. خیلی وقته که می‌خواستم با یه زنِ دنیا دیده گپ بزنم. چون که می‌خوام بدونم. آره. حالا شما به من بگین ...
پیرزن: چی‌چی‌رو؟
یرما: (صدا را می‌آورد پایین) اونی‌رو که می‌دونین. چرا من بچه ندارم؟ این همه عمر نباید فقط خرج جوجه خوابوندن و اتوکردن پشت‌دری‌ها بشه. نه! به من بگین چی کار باید بکنم تا رو تخم چشام انجامش بدم، حتا اگه اون کار سوزن فروکردن توهمون تخم چشام باشه.
پیرزن: من هیچی نمی‌دونم. رو پشتم خوابیدم زدم زیرِ آواز و بچه‌ها مثِ آب راه افتادن. آخ! کی جرات داره بگه این قد و بالا خوشگل نیس؟ تو یه قدم ورمی‌داری و اسبِ ته کوچه به شیهه در میاد. آی‌ی! ولم کن دخترجون، مجبورم نکن به‌حرف بیام. هر چی از کله‌ی آدم می‌گذره که به دردِ گفتن نمی‌خوره.
یرما: واسه‌چی؟ من با شوهرم حرف دیگه‌یی نمی‌زنم .
پیرزن: ‌گوش‌کن. شوورت بات خوب تا می‌کنه؟
یرما: چه طور مگه؟
پیرزن: ‌خب... تو دوسش داری؟ دلت می‌خواد باهاش باشی؟
یرما: نمی‌دونم...
پیرزن: وقتی میاد طرفت هفت بند تنت بنا نمی‌کنه لرزیدن؟ وقتی لباشو میاره پیش دست و پات بی‌حس نمی‌شه؟ ها ...
یرما: نه. هیچ‌وقت همچین حسی نداشتم.
پیرزن: هیچ وقت؟ حتا موقع رقص؟
یرما:( یادش می‌آید )شاید... یه‌بار... ویکتور ...
پیرزن: بگو، بگو ...
یرما: کمرمو گرفت و من نتونستم چیزی بش بگم چون قدرت حرف زدن نداشتم. یه بار دیگه، موقعی که چارده سالم بود ویکتور که دیگه اون موقع واسه خودش مردی بود بغلم کرد که از یه چاله ردم کنه و من چنون شروع به لرزیدن کردم که دندونام به‌هم می‌خورد. اما همیشه خجالتی بودم ...
پیرزن: با شوورت چی؟
یرما: شوهرم فرق می‌کنه. پدرم منو به اون داد... منم راضی بودم... این یه حقیقته. چون همون روزی که دست ما رو تو دست هم گذاشتن... من به بچه‌هامون فکر کردم و چشم تو چشمِ طرف دوختم. آره. گیرم واسه این که خودمو اون تو خورد و مطیع ببینم، انگار که خودم دختر کوچولوی خودم بودم .
پیرزن: من درست برعکس! شاید واسه همینه که هنوز بچه‌دار نشدی. باید ما از مرد خوشمون بیاد دخترجون. دوست داشته باشیم که موهامونو واکنن و بذارن از دهنشون تشنه‌گیمونو رفع کنیم. زنده‌گی اینه.
یرما: واسه تو، نه واسه‌من. من به هزار چیز فکر کردم و آخر سر به این‌جا رسیدم که پسرم به رویاهام واقعیت می‌ده. واسه خاطر بچه‌س که هنوز بش راه می‌دم... واسه چیز دیگه نیست.
پیرزن: حاصلش خالی بودن دستته!
یرما: نه. خالی نیس. کور خوندی! چون جاش دارم از نفرت پُر می‌شم. بگو بینم: تقصیر منه؟ تو وجودِ یه مرد نباید جز یه مرد پی چیزی گشت؟ اون وقت، بعد از اون که رو تخت درازت کرد، وقتی برمی‌گرده؛ پشتشو بت می‌کنه خورخورش هوا می‌ره، تو که چشمای پُر اشکتو دوختی به سقف به چی می‌تونی فکر کنی؟ به خودِ اون باید فکر کنی یا به اون چیز فوق‌العاده‌یی که شاید ازت به دنیا بیاد؟... من که نمی‌دونم، اگه تو می‌دونی محض رضای خدا به منم بگو !
(به زانو در می‌آید).
پیرزن: آخ! چه گُلِ شکفته‌یی! تو چه مخلوق زیبایی هستی! ولم کن! سعی نکن ازم حرف بکشی. دیگه هیچی نمی‌دونم. پای آبرو درمیونه و من با شرف و آبروی هیشکی نمی‌تونم بازی کنم. خودت برو پیداش کن! هر جور حساب کنی می‌بینی خودتم نباس اون قدرا بی‌گناه باشی.
یرما: (غم‌زده) دخترایی‌از قماشِ من که تو دهات بزرگ می‌شن همه‌ی درهارو رو خودشون بسته می‌بینن. چه جوری می‌شه دونست؟ همه با علم و اشاره حرف می‌زنن، به این بهانه که خوب نیست از این حرف‌ها زده بشه... تو هم که همه چی‌رو می‌دونی به این بونه که همه‌چی‌رو نمی‌شه گفت با ادای همه‌چیز دونیت میذاری میری و آبو از اونی که داره از عطش می‌میره پنهون می‌کنی.
پیرزن: ‌من با یه زنِ آروم می‌تونم حرف بزنم نه با تو. من یه پیرزنم و می‌دونم چی می‌گم.
یرما: خب، پس فقط خدا باید به دادم برسه!
پیرزن: ‌خدا؟ نه... هیچ‌وقت با خدا میونه‌یی نداشتم. کی می‌خواین بفهمین که برای این مشکل خدا نمی‌تونه کومکتون کنه؟ واسه اون چیزی که تو منتظرشی فقط مردها می‌تونن کومکت کنن!
یرما: واسه چی اینو به من می‌گی؟ ها؟ واسه چی؟
پیرزن: (در حال رفتن) به هر حال باید خدایی وجود داشته باشه. هر قدر هم که کوچیک باشه. تا صاعقه‌رو رو مردایی که نطفه‌ی گندیده‌شون شادی زمینو به لجن می‌کشه نازل کنه.
یرما: حالیم نمی‌شه چی می‌خوای بگی.
پیرزن: عوضش خودم حالیم می‌شه. دیگه غصه‌دار نباش. قرص و محکم و امیدوار باش. هنوز خیلی جوونی. می‌خوای من چی‌کار کنم؟
(می‌رود بیرون. دو زن جوان وارد می‌شوند.)

زن جوان اول: هرجا می‌ری یه بُر آدمه.
یرما: مردا تو زیتون‌زارها سرگرمِ کارن. ناچار باید براشون ناهار برد. فقط پیر پاتالا کنجِ خونه‌ها موندن.
زن جوان دوم: تو برمی‌گردی ده؟
یرما: از اون جا رد می‌شم.
زن جوان اول: ‌من عجله دارم. کوچولومو تو خواب گذاشتم خونه. هیچ‌کی هم پهلوش نیس.
یرما: ای‌وای! تکون بخور دختر جون! هیچ‌وقت نباید یه بچه‌ی بی‌زبونو تنها گذاشت. ببینم خوک‌موکی چیزی که تو خونه‌ت نیس؟
زن جوان اول: نه. اما حق با توئه همین الانه خودمو می‌رسونم.
یرما: بجمب! یه اتفاق می‌تونه کار دستِ آدم بده. امیدوارم درِ خونه‌رو حسابی بسته باشی.
زن جوان اول: معلومه، خب.
یرما: بدو! انگار شماها از بیخ حالیتون نیس یه نی‌نی شیرخوره چه جور موجودیه. یه هیچ وپوچ ممکنه حسابشو برسه... یه سوزن کوچولو... یه چیکه آب ...
زن جوان اول: حق با توئه. به تاخت می‌رم. حق‌داری که می‌گی حالیمون نیس.
یرما: بجُنب!
زن جوان دوم: اگه چار پنج تا بچه داشتی دیگه این جوری حرف نمی‌زدی.
یرما: واسه چی؟ چل‌تام زاییده بودم باز همینو می‌گفتم ...
زن جوان دوم: ‌هر جور بگیری نداشتنش به صرفه‌تره. همین من و خودت چه قدر آرومیم؟
یرما: من نه.
زن جوان دوم: ‌من چرا. دردسر بیخودیه! عوضش، ننه‌ی من هزار جور علف و جوشونده و کوفت و ماشرا به خوردِ من می‌ده که صاحاب یه بچه بشم. آخرِ پاییز رفتیم زیارتِ یه قدیسی که می‌گن اگه از سرِ صدق دعاکنی بی‌خیرت نمیذاره. ننه‌م کلی دعا معا کرد من نه.
 یرما: تو واسه چی شوهر کردی؟
 زن جوان دوم: ‌من نکردم شوورم دادن. همه‌مونو شوور می‌دن. اگه این وضع ادامه پیدا کنه دیگه جز دختربچه‌ها هیشکی بی‌شوور نمی‌مونه. خب، بعدش... خیلی پیش از اونی که موقع کلیسا رفتنمون بشه عروسمون می‌کنن. پیر پاتالای خونواده دماغشونو تو هر کاری فرو می‌کنن... من مثلا نوزده سالمه. دلم از هر چی پُخت‌وپز و رُفت‌وروبو رخت شستنه به هم می‌خوره. اما صبح تا شب باید همه‌ی این کارایی‌رو که دلم ازشون آشوب می‌شه انجام بدم... یکی نیس بپرسه این بابا واسه چی باید شوور من باشه؟ وقتی با هم نامزد بودیم هم کارایی‌رو که امروز با همدیگه می‌کنیم می‌کردیم همه‌ی این آتیشا از گورِ پیر پاتالا بُلن می‌شه.
یرما: ساکت‌شو، این جوری حرف نزن!
زن جوان دوم: ‌تو هم به من انگِ دیوونه‌گی می‌زنی. دیوونه! دیوونه! (می‌خندد.) می‌تونم بشینم هر چی‌رو که از زنده‌گی می‌دونم دونه‌دونه بشمرم. همه‌ی زنا تو خونه زنجیری‌ین تا فقط به کارایی برسن که دل و روده‌شونو بالا میاره. پس واقعاً کوچه‌گردی شرف داره. بُدوبُدو می‌رم تا لب رودخونه. از کوه‌ها و تپه‌ها و درختا می‌کشم بالا تو کلیسا خودمو می‌رسونم به برج ناقوس و ناقوسو به صدا در میارم. آخر سرم آب یه انیسون تازه‌رو می‌مکم کیفِ عالمو می‌برم...
یرما: واقعاً که بچه‌یی.
زن جوان دوم: آره. اما دیوونه که نیستم.
(می‌خندد.)
یرما: مادرت بالای همون ده می‌شینه؟
زن جوان دوم: آره.
یرما: تو اون خونه آخریه؟
 زن جوان دوم: ‌اوهوم.
یرما: اسمش چی بود؟
زن جوان دوم: دولورس. چه‌طو مگه؟
یرما: هیچی. همین جوری.
زن جوان دوم: ‌یه دلیلی داره، مگه نه؟
یرما: نمی‌دونم. بم گفتن ...
زن جوان دوم: ‌به خودت مربوطه. خب دیگه، من می‌رم ناهارِ شوورمو بش برسونم. (می‌خندد) خیلی حیفه که عوضِ شوورم نمی‌تونم بگم نامزدم. مگه نه؟
(می‌خندد).
 دیوونه داره می‌ره. (با غش غش خنده‌ی شادش می‌رود) خدافظ!
ویکتور: (صدایش خارج از صحنه) واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون؟
واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون؟
رو لاحاف پشمی من
خوابت شیرین‌تر می‌شه
واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون
یرما: (گوش تیز کرده) واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون؟
رو لاحاف پشمی من
خوابت شیرین‌تر می‌شه.
پناه سنگی تاریکی،
پیرهنی از یخچه‌ی نازک،
چوپون،
و بوریاهای خاکستری زمستون
تو دل شب تخت روونت
ریشه‌ی بلوط سوزنک‌هارو می‌نشونه
زیر بالشت، چوپون
و تو تو شرشر آب
صدای دختر رو نمی‌شنوی
چوپون، چوپون،
کوه ازت چی می‌خواد؟
علف‌های تلخ کوهستون،
خار گلای طاووسی!
بچه رو کشته در تو!
(یرما در حال خروج است که سینه به سینه‌ی ویکتور در می‌آید).
ویکتور: (شادمانه) کجا می‌ری خوشگله؟
یرما: تو بودی که می‌خوندی؟
ویکتور: آره.
یرما: عجب خوب می‌خوندی! تا حالا صداتو نشنیده بودم .
ویکتور: هیچ‌وقت؟
یرما: عجب صدای پُرطنینی! پنداری یه فواره تو گلو داری!
ویکتور: من همیشه خوشم.
یرما: آره، درسته.......


برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: نقل از کتاب: «سه نمایش‮نامه» – نشر چشمه
  • تاریخ: جمعه 2 مهر 1395 - 16:23
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 3886

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1282
  • بازدید دیروز: 2174
  • بازدید کل: 23016294