Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

وقتی شهریار معشوقه‌اش را در سیزده به در دید!

وقتی شهریار معشوقه‌اش را در سیزده به در دید!

داستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جان‌گداز و سوزناک است را روایت می‌کند که بسیار زیبا و عاشقانه است...

داستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جان‌گداز و سوزناک است را روایت می‌کند که بسیار زیبا و عاشقانه است و زمانی که خيال شهريار در آسمان جوانی‌هایش بال می‌گشاید و می‌گوید:

وقتي كه در كشاكش ميدان عشق مغلوب شدم و اطرافيان نامرد معشوقه‌ام را به نامردي ربودند و حسن و جواني و آزادگي و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسليم شدند در خويشتن شكستم، گويي كه لاشه خشکیده‌ام را بر شانه‌های منجمدم انداخته و به هر سو می‌کشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامي شده بود و نيشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره‌پاره می‌کرد. روزگار طاقت سوزي داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصيل در دانشگاه طب وا‌مانده بودم و از عشق شورآفرینم هيچ خبري نداشتم، ازدواج كرده بود نمی‌دانستم خوشبخت است يا نه؟ تقریباً سه سال پس از اين شكست سنگين به تهران سفر كرده بودم، روز سيزده بدر دوستان مرا براي گردش به باغي واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطري شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابي جانكاه مرا می‌فرسود، تشويشي بنيان كن به سینه‌ام چنگ انداخته و قلبم را می‌فشرد، از ياران فاصله گرفتم، رفتم در كنج خلوتي زير درختي، تنها نشستم و به ياد گذشته‌های شورآفرین تهران اشك ريختم، پر از اشتياق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستيكي صورتي رنگي به پهلويم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركي بسيار زيبا و شیرین با لباس‌های رنگين در برابرم ايستاده بود و با ترديد به من و توپ می‌نگریست، نمی‌توانست جلو بيايد و توپش را بردارد، شايد از ظاهر ژولیده‌ام می‌ترسید، توپ را برداشتم و با مهرباني صدايش كردم، لبخند شيريني زد، جلو آمد دستي به موهایش كشيدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دويد. با نگاه تعقيبش كردم تا به نزديك پدر و مادرش رسيد و خود را سراسيمه در آغوش مادر انداخت. واي... ناگهان سرم گيج رفت، احساس كردم بين زمين و آسمان ديگر فاصله‌ای نيست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش...! آري... او بود... كسي كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكاميش، مرزهاي شكيباييم را ويران ساخت و اين غزل را در آن روز در باغ سرودم:

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم                تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز                من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام             جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی            هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت                       پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر                  عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود                           که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر           من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم                   گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس                      خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر                        شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت                           شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

 

 استاد گاريچي‌ای داشته كه شهریار را اين طرف و آن طرف مي برده، بعد از مرگ شهريار گاريچي خاطره جان‌سوزی را تعريف می‌کند: داستان از اين قرار بوده كه شهريار هميشه سر یک کوچه‌ای به گاريچي مي‌گفته اينجا توقف كن تا من بروم توی كوچه و بيایم. يک روز گاريچي شك می‌کند كه استاد توی كوچه پشتي چه كار می‌کند؟ يک روز بدون اين كه استاد بفهمد وقتي سر همان كوچه نگه می‌دارد دنبال استاد می‌رود و می‌بیند كه استاد در كوچه قدمي مي زند، كف كوچه رو می‌بوسد و بازمی‌گردد! همان جا شهريار متوجه گاريچي می‌شود و ظاهراً از او درخواست می‌کند اين داستان را بازگو نکند. وقتي گاريچي از استاد سبب کار را می‌پرسد استاد پاسخ می‌دهد: «اين كوچه معشوقه من بوده كه بارها باهم از آنجا عبور كرديم»

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 621
  • بازدید دیروز: 4452
  • بازدید کل: 23031725