Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

تراژدی مکبث. نویسنده: اثر ویلیام شکسپیر. ترجمه : فرنگیس شادمان (نمازی)،

تراژدی مکبث. نویسنده: اثر ویلیام شکسپیر. ترجمه : فرنگیس شادمان (نمازی)،

متن زیر از طرف عضو سایت، "جناب آقای محسن عسکری"، می باشد.
توجه: مطلب حاوی 9 سوال می باشد.

پرده اول، صحنه اول

جادوگر اول: کی باز یکدیگر را ببینیم، ما سه نفر هنگام باران یا هوای برق یا تندر؟

جادوگر دوم: وقتی که آشوب و غوغا به سر رسیده.

جادوگر سوم: این پیش از غروب خورشید خواهد بود.

جادوگر اول: در چه محلی؟

جادوگر دوم: در بیایان.

جادوگر سوم: تا در آن جا با مکبث ملاقات کنیم

همه با هم: پاک پلیدست و پلید پاک.

پرده اول، صحنه دوم

دنکن: آن مرد خون آلود کیست! چنانکه از حال زارش می نماید و می تواند از آخرین وضع شورش خبر بدهد.

مِلکُم: این همان سرهنگی است که مانند سربازی خوب و دلیر جنگید تا من اسیر نشوم. درود بر تو ای دوست دلیر! آنچه از وضع کارزار              می دانی با پادشاه بگوی، هنگامی که تَرکش کردی چگونه بود؟

سرهنگ: نامعین بود، مانند دو شناگر وامانده که در هم آمیزند و هنر و مهارت خود را ضایع کنند.... ولیکن این همه بسیار ضعیف بود چون که مکبث دلاور در آن حال که قضا و قدر را حقیر می شمارد با فولاد اخته اش که به علت کشتار خونین دود از آن بر می خواست، مانند محبوب برگزیده خداوند، شجاعت راه خود را گشود...

دنکن: مرحبا، ای پسرخاله دلاور! ای جوانمرد ارجمند.

پرده اول، صحنه سوم

... مکبث: روزی چنین خوش و ناخوش ندیده ام.

بن کوو: تا فرس ] در ایالت الگین اسکاتلند[ مسافت چیست؟ ( مه رقیق می شود) اینها چیستند پژمرده و با جامه هایی چنین عجیب که به ساکنان زمین نمی مانند و با این همه بر روی زمینند؟ آیا شما جان دارید؟ چنان می نمایید که حرف مرا می فهمید؟

مکبث: حرف بزنید اگر می توانید، شما چیستید؟

جادوگر اول: درود و سلام ای مکبث، درود بر تو ای امیر گلامز

جادوگر دوم: درود و سلام ای مکبث، درود بر تو ای امیر کودور

جادوگر سوم: درود و سلام ای مکبث، درود بر تو که پس از این پادشاه خواهی شد.

بن کوو: ای سرور مکرم، چرا می هراسید؟

جادوگر سوم: از تو پادشاهان پدید آید هر چند که تو خود پادشاه نشوی.

جادوگر اول: بن کوو و مکبث، درود و سلام ( مه غلیظ می شود)

مکبث: بمانید ای گویندگان متناقض ناقص گفتار، با من بیشتر سخن بگویید. بمُردن سای نل، می دانم که که من امیر گلامز شده ام ولیکن امیر کودور، چه طور؟ امیر کودور زنده است و پادشاه بودن از حد باور بیرونست همچنانکه امیر کودور بودن. بگویید که از کجا این خبر عجیب را به دست آورده اید؟

بن کوو: آیا این چیزهایی که ما از آن سخن می گوییم در اینجا بودند و یا آنکه ما از ریشه گیاه دیوانگی خورده ایم.

مکبث: فرزندان تو پادشاه خواهند شد.

بن کوو: تو خود پادشاه خواهی شد.

پرده اول، صحنه چهارم

...دنکن: ای پسرخاله ارجمند! مرا این مانده است و بس که بگویم حق تو بیشتر است از بیش از آنچه که به همه مال خود توانم پرداخت

مکبث: خدمت کردن و وفاداری نمودن که دین من است خود مزد خویشتن باشد.

دنکن: بدانید که ما ملکم، مهین فرزند خود را به جانشینی بر می گزینیم و او را از این پس شاهزاده کمبرلند می نامیم.

پرده اول، صحنه پنجم

ملازم: پادشاه امشب به اینجا می ِآید.

لیدی مکبث: بیاید ای ارواحی که موکل اندیشه های قتالید، هم در اینجا جنس مرا عوض کنید ... تا هیچ احساس ندامت طبیعی عزم بیدادگر مرا متزلزل نکند... ای موکلان جنایت از هر کجا که ذات ناپیدای شما در التزام شر طبیعت است بیایید

مکبث: ای محبوبه بسیار عزیز من، دنکن امشب به اینجا می آید.

لیدی مکبث: کی از اینجا می رود؟

مکبث: فردا، چنانکه قصد اوست.

لیدی مکبث: آه! هرگز آفتاب آن را نخواهد دید... برای فریفتن زمانه، مانند زمانه شو....

مکبث: در این باب باز حرف خواهیم زد.

مکبث: فقط گشاده رو بنما.... باقی همه را بمن واگذار.

پرده دوم، صحنه اول

بن کوو: چه وقت شب است ، پسر؟

فلی یانس: ماه غروب کرده است، من صدای ساعت را نشنیده ام.

مکبث:دوست من!

بن کوو: عجب آقا، هنوز نیاسوده اید؟ پادشاه در بستر است...

مکبث: چون آماده نبوده ایم، نیت ما فرمانبردار نقصان شد و گرنه گُشاده دستی بسیار می کرد...

بن کوو: همه چیز خوب است. من دیشب هر سه خواهر جادوگر را در خواب دیدم، ایشان حقایقی را بر شما ظاهر نموده اند.

مکبث: من درباره ایشان فکر نمی کنم... چون وقت فرا رسد اگر تو با من همداستان شوی باعث شرف تو خواهد شد.

بن کوو: به شرط آنکه در طلب فزونیش و شرف نفس ذره ای از آن را از دست ندهم...

مکبث: تا آن وقت خوش بیاسا...

پرده دوم، صحنه دوم

...لیدی مکبث: آنچه ایشان را مست کرده مرا جسور کرده است و آنچه که ایشان را خاموش کرده آتش مرا بر افروخته است...

مکبث: کیست؟ هان! چیست؟

لیدی مکبث: افسوس! می ترسم که بیدار شده باشند و کار نشده باشد.

مکبث: من عمل را انجام دادم... آیا تو صدایی نشنیدی؟

لیدی مکبث: شنیدم که جغد شیون کرد و زنجره ها غوغا برآوردند.

پرده دوم، صحنه سوم

- مکبث: ای وای! با این همه از خشم و غیظ خود پشیمانم که ایشان را کشتم.

مکدف: به چه علت چنین کردید؟

مکبث: کیست که در یک لحظه بتواند هم عاقل باشد و هم آشفته حال. هم خویشتن دار و هم خشمگین هم، هوا خواه و هم بی طرف.            هیچ کس... بیایید همه به تالار برویم

ملکم: توچه خواهی کرد؟ من به ایشان نمی پیوندم، غم ناخورده ظاهر نمودن کاریست که مرد دغل به آسانی می کند. من به انگلستان می روم.

دونال بین: و من به ایرلند. بخت و اقبال ما، اگر چه جدا باشیم ما هر دو را ایمن تر نگاه خواهد داشت. اینجا که ما هستیم در لبخندِ مردم خنجرهاست. آنکه در خویشاوندی نزدیکتر، به خونخواری نزدیکتر.

پرده سوم، صحنه اول

بن کوو: و اکنون آنرا بدست آورده ای، پادشاهی، امیرکودوری، امیر گلامزی، اینها همه ای چنانکه زنان جادوگر وعده دادند و من می ترسم که برای بدست آوردنش بسیار ناجوانمردانه عمل کرده باشی

مکبث: این است مهمان بزرگ ما.

لیدی مکبث: اگر وی فراموش شده بود نقصی بود در ضیافت بزرگ ما

بن کوو: اعلیحضرت به من فرمان دهد و وظیفه خدمتگزاری من الی ابد با پیوندی بسیار ناگسستنی به فرمان تو پیوسته است.

مکبث: از حضور در ضیافت ما قصور نکن

بنکوو: خداوندگارم قصور نخوام کرد

همه می روند به جز مکبث و خادمی... مکبث: مردک با تو حرفی دارم، آیا آن اشخاص منتظر فرمان ما هستند؟

خادم: خداوندگارم، بیرون دروازه قصرند.

مکبث: ایشان را پیش من بیاور.... خادم مراجعت می کند با دو قاتل... مکبث: حالا خادم بر و پشت در تا تو را بخوانیم

قاتل اول و قاتل دوم وارد می شوند.... مکبث: شما هر دو می دانید که بن کوو خصم شما بود

هر دو قاتل: راست است خداوندگارم.

مکبث: وی دشمن من نیز هست... هر چند من می توانم آشکارا به قدرت و تهور او را از مقابل چشم خود بردارم و اراده خود را بفرمایم که آن را تایید کند با این همه نباید چنین کنم ... و از اینجاست که به مساعدت شما نیازمندم و این کار را از چشم خلق پوشیده می دارم....

پرده سوم، صحنه سوم

قاتل اول: اما که تو را که گفت که به ما ملحق شوی؟

قاتل سوم: مکبث

قاتل دوم: به او گمان بد نبریم چرا که تکالیف ما را و آنچه را که باید انجام بدهیم درست مطابق دستور ابلاغ می کند.

قاتل سوم: گوش کنید! من صدای اسب می شنوم.

قاتل دوم: چراغ! چراغ!

قاتل سوم: این اوست

قاتل اول: مشغول شوید.

بن کوو: امشب باران خواهد آمد

قاتل اول: بگذار ببارد

بن کوو: وای از خیانت! بگریز ای فلی یانس عزیز، بگریز، بگریز...

پرده سوم، صحنه چهارم

مکبث: کدام یک از شما این کار را کرده است؟

بزرگان: چه کاری، ای خداوند خوب من؟

مکبث: تو نمی توانی بگویی که من کردم. گیسوان خون آلود خود را هرگز بر روی من نجنبان.

لیدی مکبث: بنشینید ای دوستان ارجمند، خداوندگار من غالباً چنین است و از جوانی اش چنین بوده است. بسرعت خیالِ حالش دوباره خوب خواهد شد...

مکبث: خواهش می کنم آن جا را ببین! بنگر! نگاه کن! مشاهده کن! چه می گویی، مرا چه باک است؟

لیدی مکبث: عجبا، آیا از دیوانگی، مردانگی خود را پاک از دست داده ای؟

پرده چهارم، صحنه سوم

در انگلستان...

ملکم: سایه ای در کنج تنهایی بجوییم و در آنجا اشک بریزیم تا دلهای اندوهگین ما خالی شود.

مکدوف: بهتر آن است که شمشیر قتال را محکم در دست بگیریم و مانند دلیر مردان از زادگاه ویران گشته خود دفاع کنیم.

ملکم: وقتی یقین حاصل می کنم چنین اتفاقی افتاده، شیون می نمایم.

مکدف: من خیانتکار نیستم

ملکم: ولیکن مکبث خیانتکار است. طبع خوب با تقوا ممکن است که به فرمان پادشاهی منحرف شود....

پرده پنجم، صحنه اول

طبیب: من دو شب با شما بیدا مانده ام اما نمی توانم در گزارش شما مشاهده کنم. آخرین بار که راه رفت کی بود؟

خدمتکار خاص: آخرین بار که اعلیحضرت به میدان جنگ رفت او را دیده ام که از بستر خود بر می خیزد.

طبیب: عظیم اختلالیست در مزاج که در یک آن؛ هم از فوائد خواب بهره ور شود هم کارهایی کند که از آثار بیداریست...

لیدی مکبث: هنوز در اینجا لکه ای هست.

طبیب: گوش کنید، حرف می زند!

لیدی مکبث: پاک شو ای لکه محبوس! پاک شو...

طبیب: آیا به این توجه کردید؟

لیدی مکبث: هنوز بوی خون هست، همه عطرهای عربستان این دست کوچک را خوشبو نخواهد کرد.

طبیب: عجب آهی!

خدمتکار خاص: من نمی خواستم چنین دلی در سینه داشته باشم با همه عزت ملکه بودن و ارزش تمام بدنش...

پرده پنجم، صحنه هشتم

مکبث: چرا مانند آن ابله رومی عمل کنم و به شمشیر خود بمیرم؟

مکدف: رویگردان ای سگ جهنم، روی گردان!

مکبث: از میان همه اشخاص من از تو پرهیز کرده ام، اما باز گرد، روح من اکنون بیش از آنچه باید به خون کَسان تو گرانبار است.

مکدف: من حرف نمی زنم، کلام من در شمشیر است

مکبث: تو زحمت خود را به هدر می دهی. من جانی طلسم شده دارم...

مکدف: پس خود را تسلیم کن

مکبث: من تسلیم نمی شوم که زمین را در پیش پای ملکم جوان ببوسم و لعن و دشنام رجاله آزارم کند. هر چند جنگل برنام به دن سی نین آمده است و من با تو مقابلم که از زن نزاده ای با این همه آخرین کوشش خود را به کار می برم و سپر جنگنده خود را پیش تن حایل                    می کنم.... (در کنار دیوار قصر می جنگند و پیش و پس می روند تا عاقبت مکبث کشته می شود).

پرده پنجم، صحنه نهم

آهنگ و شیپور و بوق...

ملکم: ای کاش دوستانی که جایشان خالیست صحیح و سالم در اینجا بودند.

سی ورد: بعضی ناچار باید بمیرند و با این همه از این اشخاصی که من می بینم، روز فتحی چنین بزرگ ارزان خریده شده است.

مکدف داخل می شود.... درود پادشاها زیرا که اکنون پادشاهی. اکنون زمانه آسوده و فارغ است

همه با هم: درود ای پادشاه اسکاتلند!

ملکم:پیش از آنکه وقت بسیار بگذرد محبت یکایک شما را به حساب خواهم آورد و دین خود را به شما ادا خواهیم کرد... امیران و خویشاوندان من از این پس مقام اُرل باشند و نخستین کسانی که اسکاتلند تا امروز به چنین لقب شریفی خوانده است.

 

بیست و پنج اسفند ماه نود و چهار

25.12.1394

 

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

نظرات

  • فرهنگ و ادبیات ایرانی اونقدر غنی هس ک محتاج ادبیات و داستانهای غربی و فرنگی نباشد.
    مکبث رو نخوندم ولی با دیدن این متن که شاید ترجمه آن مشکل دارد از خواندنش منصرفش شدم.
    **سال جدید رو به شما و اعضای کافه خوندنی تبریک میگم **
  • سلام بر دوستان و اعضاء محترم کافه
    با تبریک سال نو
    این تراژدی درباره دگرگون شدن شخصیتهای کلیدی داستان بر اثر فریب دیوها و جادوگرها و به دام افتادن خود وی در نهایت است. نبردی بین پلیدی و پاکی... همان طور که جادوگرها در صحنه اول به صورت رمزگونه به آن اشاره می نمایند.
    در این داستان؛ مکبث گواه این زوال اخلاقی است که از مقام اولیه و پاک خود دور می شود و علاوه بر او، همسرش نیز به یک عذاب بی پایان مبتلا می شود. در مقابل شخصیتهایی هم هستند که در مقابل جاه طلبی درخواستی نفس شیطانی مبارزه می کنند و در این تراژدی نمایش داده می شوند.
    مشابه این صحنه نمایش در آثار...
  • ... در آثار فردوسی مشابه حضور دیوها و غول ها و رزم و نبرد در آنها دیده می شود. در واقع در هر فرهنگی این تراژدی ها وجود دارد که ریشه شکل گیری آنها انسان را به فکر وا می دارد. ولی به طور مطلق نمی شه گفت این خوب و اون بد...

    این اثر هنوز پس از گذشت بیش از چهارصد سال، به نظرم تاثیر گذار و برای آیندگان هم همین طور، چرا که نبرد شر و خیر همیشه وجود داشته... آقای دکتر الهی قمشه ای نیز دو سخنرانی در مورد جایگاه فاخر شکسپیر و مقایسه شباهتهای آن با فرهنگ خودمان دارد که خیلی شنیدنی....

    خیلی ممنون.
  • به نظرمن به خوندنش نمی ارزه

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1530
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22929496