Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ماسک و تغییر شکل در آیین، کارناوال و نمایش. نویسنده: الی روزیک. مترجم: تهمینه واعظ شوشتری (بخش اول)

ماسک و تغییر شکل در آیین، کارناوال و نمایش. نویسنده: الی روزیک. مترجم: تهمینه واعظ شوشتری (بخش اول)

شمن با پوشیدن ماسک این تصور را القامی کند که «کنترل کننده» یا «در تصرف درآمده» توسط خدایان یا ارواح نیاکان است. او باور دارد و میخواهد که دیگری باشد. شمنیسم میتواند از دو جنبه فرا گرفته شود، جادو و علم.


ماسکها در آیین ها، جشنها و نمایش استفاده می شده و به طور تاریخی، استفاده از آنها در آیینها پیشتر از نمایش صورت گرفته و به طور مشخصی نمایش وامدار آیین است. مساله اینست که این موضوع خواه ناخواه در عملکرد مشارکتی آن نمایان می شود. در اصل، ما میان طبیعت ابژه ها (آنچه مشاهده می گردد) و کارکرد آنها تمایز قایل می شویم. تفکر کارکردی بر این امر دلالت می کند که ابژه های مشابه می توانند کارکردهای متفاوتی داشته باشند و کارکردهای مشابه توسط ابژه های مختلف حاصل شوند. در اصل، ماسک وسیله ای است که به طور کامل یا قسمتی از صورت فرد را می پوشاند و صورتی دیگر را به نمایش می گذارد، آنچه با خود فرد متفاوت است. بنابراین، از دیدگاه نشانه شناسی، ماسک وسیله ای است که پیامی انتزاعی را می رساند که خود شخص به دلیل کمبود کلمات از بیان یا نمایش آن ناتوان است. به قول معروف، این نمودِ فرستادن پیام مشترک، حقیقت آیین، کارناوال و نمایش است. در هر حال من ادعا می کنم، که هریک از این حوزه ها، یعنی کارکرد ماسکها و رمز گشایی پیام های مبادله شونده توسط آنها، ضرورتا متفاوتند. همانگونه که در زیر به خوبی نشان داده می شود، تفاوت میان «بازنمایی بیانی» و «نمایش دادن» قطعی است. تصدیق کردن تفاوتهای کارکردی در این حوزه ها، به طور بدیهی، بستگی به تعاریف دارد. من در اینجا به تعاریفی اشاره می کنم که از حوزه ی گسترده ی مطالعات در باب خاستگاه نمایش اتخاذ کرده ام. اگر تعاریف قابل قبول نباشند در نتیجه فرضیه تفاوت در کارکرد ممکن است نادرست اثبات شود. این تعاریف از اصطلاحات پراگماتیسم، نظریه کنش و نماد شناسی گرفته شده است. شایان ذکر است که در اینجا نظریه «بازگشت» دارای اهمیت زیادی است.

تعاریف:

آیین، گونه ای از کنش اجتماعی(عرفی) است که مخاطب آن نیرویی برتر است.  هدف آن تغییر در کیفیت امور با استفاده از دگرگون کردن حالات ارواح یا خدایان در دایره ی الوهیت است. آیین ممکن است بازتابی از مفهوم احضار ارواح باشد(جادو) یا درخواست از آنها برای انجام عملی(دین)، ولی هدف همواره یکی است: تغییر در جهانی که برای نمایش آیینی ثمر بخش است. به بیانی دیگر، آیین بر مبنای «خواست- فرمان» اجرا می شود. چنین کنشی ممکن است با اعمال شفاهی یا غیر شفاهی به اجرا درآید. در ادیان توحیدی استفاده از عمل گفتاری(نیایش، دعا) مسلط است. استفاده از متون نمایشی، در ظرفیت های مشابه گفتار در کنش گفتاری، مانعی ایجاد نمی کند. مانند مناجات Quem Quaeritis در میان مسیحیان.( مناجاتی در عید پاک در قرون وسطی) نمایش، آنگونه که من در همه جا در پی اثبات آن هستم، نوعی رسانه غیر کلامی است که بر پایه اصول نمادین بنا شده است. این موضوع در مورد دیالوگهای نمایشی نیز به کار می رود که بازنمودی از محاورات واقعی در دریافت تبادل کنش گفتاری به جای کنش های عملی است. ما به طور پیش فرض میان نمایش(تاتر) به عنوان یک رسانه و نمایش به عنوان متنی مشخص(اجرا) که در این رسانه تنظیم شده است تفاوت قایل می شویم.

یک اجرای نمایشی، توصیفی از دنیای واقعی یا تخیلی است، با هدفی معین در ارتباط با مخاطب، مانند تایید یا تکذیب دوباره ی باورهایش، به همراه تجربه ای از هماهنگی یا بیهودگی. هدف نهایی نمایش معمولا در دایره ی نگرش انسان به جهان یا تصوری از آن قرار گرفته است، هر چند می تواند به خوبی برای دیگر اهداف نیز به کار گرفته شود. یک اجرای نمایشی، گونه ای «آگهی کلان- گفتار» است که نوعی کنش را نشان می دهد، مشابه آن، متنی شفاهی گونه ای «کنش کلان- گفتار» است که عمل را منعکس می کند. در این زمینه، من تفاوت میان «کنش» و « فعالیت کنشی» یا به جای آن «نمایش کنش» را مشخص می کنم.

«کنش» به نوعی تغییر حالت امور در جهان و بازتاب مقاصد و اهداف آن اشاره دارد. گفته می شود که یک کنش توسط عملی اجرا می شود که در حقیقت جنبه ی قابل ادراک آن کنش است. در این راستا، باید ادعا کنیم که یک عمل، چه کلامی و چه غیر کلامی، ادبی یا نمایشی، شاخصی برای کنش است و در اصطلاح بازگشت، « بازگشت به خویشتن» است. متن نمایشی به تولیدکنندگان آن و به طور ویژه به کارگردان اشاره دارد. همان گونه که قبلا اشاره شد، آیین نیز یک عمل است و بنابراین شاخصی از کنش است. در مقابل، «نمایش کنش» برای توصیف عمل توسط بازنمایی یک فعل که جنبه ی قابل ادراک آن است، اجرا می شود. در اصطلاح نشانه شناسی، کنش، نشان دادن تصورات است(علایم نمادین) برای توصیف جهان و ارتباط با آنها به وسیله ی نقش کردن این تصورات بر بدن بازیگر. پس بازیگر توصیفی نمادین از شاخص های رفتاری می سازد و در اصطلاح بازگشت، رفتاری را به نمایش می گذارد که نه مانند عمل واقعی به خودش، بلکه به شخصیتی تخیلی اشاره دارد. در نتیجه، بازیگر بر روی صحنه دوگانگی بنیادینی را به نمایش می گذارد: در نمایش، شخصیت بازیگر سلسله ای از افعال را اجرا می کند که توسط علائم مشخصی هم راهنماست و هم نوعی بازگشت به خویشتن و در تولید تصویر، بازگشت نمادین و تغییر شکل یافته، به مثابه توصیف است.

نتیجه اینکه، آیین نوعی کنش است، در حالیکه نمایش نوعی رسانه است. آیین میتواند از نمایش استفاده کند، اما ضرورتی ندارد و غالبا اینکار را نمی کند. نمایش میتواند در اجراهای آیینی استفاده شود ولی معمولا برای انواع دیگری از کنشها و دیگر اهداف به کار گرفته می شود.

استفاده از ماسک ها:

  • شمن

شمن با پوشیدن ماسک این تصور را القا می کند که «کنترل کننده » یا «در تصرف درآمده» توسط خدایان یا ارواح نیاکان است. او باور دارد و میخواهد که دیگری باشد. شمنیسم میتواند از دو جنبه فرا گرفته شود، جادو و علم. از دیدگاه باورمندان، شمن به راستی بر قلمرو دنیای حقیقی احاطه دارد، به دنیای دیگر دسترسی دارد و با ارواح روبرو می شود: «شمن با مهارت به خلسه فرو می برد و باور دارد که روح وی تن او را ترک می کند و به آسمان بالا می رود یا به جهان زیر زمین نزول می کند.» . در حالت خلسه، چه در تصرف ارواح باشد و چه آنها را کنترل کند، سخنان او سخن فردی دیگر است و ماسک، موجودی را که سخن می گوید نمایش می دهد. برای مثال او نشان میدهد که برای لحظه ای خودش نیست. پس ماسک خودِ روح نیست، ولی «حضور میابد و کارکرد روح را بر عهده می گیرد. ارتباط اصلی ماسک این است که در حالت خلسه روح را به شکل واقعی در آورد.» به عنوان نمونه، شمن سواحل شمال غربی هنگامی که ماسک خود را بر چهره می گذارد، تصور می شود که تحت تصرف ارواحی که خود را نمایان می کنند در آمده و کلمات شمن مربوط به زمانی است که روح در آن دوران زندگی می کرده است.»

در مقابل، از دیدگاه علمی که ظن و گمان های روشمند را مطرح می کند و در قلمرویی که نمی توان با روش علمی آن را تصدیق کرد، می توان ادعا کرد که آنچه به عنوان خلسه نام برده می شود نوعی تجربه ی روانی است که اگرچه غیر معمول، اما واقعی است. از این رو، بدون پرسش از حقیقت خلسه، سوال این است که واقعا چه اتفاقی برای شمن می افتد و چه چیزی در قدرت درمان او نهفته است؟ و آنچه بیشتر به پرسش ما ارتباط دارد اینکه «چه کسی» یا «چه چیزی» از دهان او صحبت می کند؟ این وظیفه ما نیست که به اینگونه سوالات پاسخ دهیم اما بدون شک این فرض که (آگاهی) شمن توسط نمایندگانی در ناخودآگاه بر امور احاطه می یابد، به تفکر علمی نزدیکتر است. مسیر علمی و جادویی ممکن است در تناقض باشند ولی، از دید ما، نتایج مشابه است: هر آنچه که به شمن نیرویی برتر می دهد، چه وجود یک روح باشد یا نمایندگان ناخودآگاه، ماسک نشان می دهد که شمن به هیبت شخص دیگری در آمده و آن حقیقی است. به بیانی دیگر، ماسک راهنما و بازگشت دهنده به خویش است. چنین توجهی را می توان در فرهنگ توتمی هم به کار گرفت. هویزینگا میگوید هنگامی که بدوی های توتمی، کانگورو را نمایش می دهند(بدوی ها می گویند: زمانی که ماهیت کانگورو به خود میگیرند، ما از واژه نمایش دادن استفاده می کنیم) آنها از تفاوت مفهومی میان «وجود داشتن» و «به نمایش در آوردن» چیزی نمی دانند. 

نظر به اینکه بدوی ها همچنان نقش بازی می کنند، مخصوصا در دوران کودکی، و تفاوت میان نقش بازی کردن و آیین را می دانند، ما نیز می توانیم فرض کنیم که هویزینگا کلمه ی «نقش بازی کردن» را برای درک «به نمایش در آوردن» به کار برده است.

او بیان می کند که تمایزی که به چشم میخورد، نه در تفاوتهای اساسی میان آیین و نمایش، بلکه زمانی که فعالیت ها ضرورتا شبیه هستند، تفاوت در نگاه بدوی ها و دانشمندی است که بهتر می داند. بدوی ها در هر حال حتی در نظر هویزینگا، کانگورو را به نمایش در نمی آورند بلکه در یکی شدن وجود(ماهیت) انسان و کانگورو بسیار جدی هستند. واقعیت این یکی شدن در استفاده آنها از ماسک بازتاب می یابد: آنچه بدیهی است این است که انسان خود را با حیوانات هویت می بخشد، لباسی از پوست و سر حیوانات می پوشد، جشنهایی را برپا می دارد و نظاره میکند تا ارتباط بکر میان گونه ی حیوانی با انسان را حفظ کند.در اینجا نیز ماسک های توتمی راهنما و بازگشت دهنده به خویش هستند.

  • کارناوال لودگی

در سمتی دیگر کارناوال لودگان تلویحا ادعا دارند که کسی غیر از خودشان هستند و بنابراین، از این دیدگاه، به خود حق می دهد تا رفتاری را به نمایش بگذارد که با خصوصیات ماسک سازگار است و از آنِ خودش نیست. از دیدگاه علمی، میتوانیم ادعا کنیم که لودگان تصویری را از یک جنبه ی ناشناخته، یا گاهی از وجهی ممنوع شده از خودشان می سازند. حتی اگراین حقیقت داشته باشد، لودگان از این کارکرد روانی آگاهی ندارند و احتمالا آن را انکار می کنند. علم باید این انکار را نیز در نظر بگیرد. گرچه این دیدگاهِ ستیزه جویانه به نظر می رسد با آنچه در مورد شمنیسم و توتمیسم گفته شد شبیه باشد، ما نباید تفاوتها را از نظر دور کنیم. کارناوال لودگان نه تحت تصرف ارواح است و نه آنها را کنترل می کند. آنها حتی در مورد تغییر چهره دادن مصمم نیستند و رفتار آنها بازتابی از انواع مسامحه آمیزِ ارواح جشن است. با پنهان ساختن هویت خویش، با تعیین حدو مرز زمان و آداب، ماسکها به آنها آزادی می بخشند تا به طور تمام و کمال لذت ببرند. این همان آزادی ای است که بیان جنبه های غیرادراکی و ممنوعه از خودِ لوده را ممکن می سازد.

پس، به طور متناقضی، ماسک به جای پنهان ساختن خودِ حقیقی، دست کم بخشی از آن را آشکار می کند. به بیان دقیق تر، در خلال کارناوال، برخلاف زندگی عادی، ترکیبی از صورت و ماسک، کارناوال لودگان را در دوگانگی همیشگی خود میان ادراک و پویایی به عنوان یک کل منسجم به نمایش می گذارد. آزادی این جشنها بر این مبنا استوار است که استقلالی برای شانس تجربه ای بالقوه از واقعیت به دست می دهد، در بافتی از یک فضای اجتماعی مسامحه آمیز، که هر کس به بازی ملحق می شود. این یک «سرپیچی اختیاری» است. مجوز اجتماعی اجازه می دهد که در فرم پنهان کردن، آشکار سازی کند. در این جهت، کارناوال بازگشت نقش است، در خلال زندگی واقعی برای زمانی محدود. به زبان اکو، «یک کارناوال ابدی تاثیری ندارد.» پوشیدن ماسک که به معنای تغییر هویت است، به پیش تصوری برای سرپیچی موقت در می آید که در حقیقت نوعی آشکار سازی است. این به دلیل نوعی آشکار سازی خطرناک از خود است که کارناوال لودگی شخص را از ماسکش جدا می سازد. او باید واقعیت را تغییرشکل دهد و خودش را آشکار سازد تا از خودش در برابر دیگرانی که ممکن است بعد از پایان کارناوال از چنین اطلاعاتی استفاده کنند محافظت کند. برای اینکه از باز پس گرفتن محافظت کنند، کارناوال به فریب متوسل می شود.

برای مثال، تاکید بر شکافی میان ماسک و پوشنده، این پیام را می رساند که ماسک با خودش برابر نیست. با وجود تفاوتهای ضروری، ما میان آیین و کارناوال مخصوصا از نقطه نظر علمی وابستگی پیدا کرده ایم. در هردو مورد، فردی که ماسک بر چهره دارد چنین پنداشته می شود که جنبه ی ممنوعی از خویش را به بیان در می آورد و این در بافت اجتماعی انجام می شود که به او چنین اجازه ای می دهد، در حالی که در زندگی روزمره عرف نیست. بنابراین این اندیشه واضح می شود، این کارناوال ناشی از حس آزادی و فارغ از تجربیات که توسط لودگی در چرخه آیین های اولیه مانند توتمیسم و شمنیسم است. از زمانی که ادیان مدرن باز دارنده شدند، ما دانستیم که در این بافت کارناوال ممکن است به عنوان نگهدارنده ی رفتارهای قراردادی عمل کند، با فراهم کردن کاتارسیس در سختی ها توسط چنین بازدارنده هایی که معمولا با وارونه ساختن نقشها در یک دوره ی معین و دست کم یکبار در سال به انجام می رسد. به بیانی دیگر، کارناوال مکمل آیین است و در این جهت، هردو نیازهای واقعی را بازتاب می دهند وکارکردی واقعی را به انجام می رسانند. برای مثال، هر دوراهنمایی کننده هستند و بنابراین خود- ارجاع دهنده هستند.

  • بازیگر

هنگام پوشیدن ماسک هرچند بازیگر به جای کاراکتری بازی می کند که از خودش متفاوت است، باز هم خودش باقی می ماند. «نمایش دادن» به معنای نقش کردن تصویر انسان بر جسمی(تنی) واقعی است، مثل ساختن یک توصیف نمادین از موجودی خاص. در اکثر رسانه های نمادین، تصاویر بر ماده ای نقش می شوند که به مدلِ نوعیِ آن جسم شباهتی ندارد. به عنوان مثال، تصاویر حک شده بر روی سنگ مرمر(مجسمه)، غارها(هنر) یا نقاط کشیده شده با نور(انیمیشن). نمایش تنها رسانه ای است که در آن اصول شباهت، که در لایه ی نمادین است، به مواد تشکیل دهنده ی علامت گسترش می یابد. این علتی است که چرا، در بعضی موارد، نقش بازی کردن ممکن است غیرقابل تشخیص از عمل واقعی باشد. هنگام نقش بازی کردن، بر خلاف عمل واقعی، در حالیکه به یک شخصیت ارجاع داده می شود، بازهم تن بازیگر هویت خود را حفظ می کند. در اجرای نقش همیشه یک دوگانگی وجود دارد. در هر لحظه بیننده می داند، اگرچه لزوما آگاه نیست،که هر دو، بازیگر و کاراکتر همزمان در صحنه حضور دارند، اولی به عنوان سازنده ی توصیف و دومی به عنوان وجود توصیف شونده. نهاد (بازیگر) همواره واقعی است، در حالیکه کاراکتر همیشه خیالی است. این دوگانگی، طبیعتِ متنی اجرای نمایش را نشان می دهد. خواه این تقارن در تنش قرار گیرد یا به اجرا در آید، این همواره بخشی از تجربه زیباشناختی نمایش است.

پس ما می توانیم ادعا کنیم که استفاده از ماسک در نمایش تابع این دو گانگی است. تنها مجاورت ماسک وصورت این دوگانگی ذاتی در بازی کردن را نشان می دهد، اما این برایش ضروری نیست و در این دریافت، با آن بیگانه می شود. این دوگانگی زمانی پدید می آید که آیا بر چهره ماسکی قرار می گیرد یا نه(یا گریم می شود). ساترن، در موردکسانی که ظاهر لباسها یا ماسک بازیگر را نشانه ای از منشا نمایش میدانند، ادعا می کند که «جادوی ماسک، و جانشین با ظرافت آن یعنی گریم، به عنوان رازی تا امروزدر تاتر ما حفظ شده اما بازیگران پشت ماسک به همان اندازه قدرتمندند که ماسکها هستند، و شاید کمی بیشتر. بدیهی ترین ها را با دستهایش سپس پاهایش بعد با بازوانش و ساق هایش و در آخر تنه اش نمایان می سازد. اینها بالاخره انسانی و همزادند.» 

نتیجه اینکه استفاده از ماسک و تغییر چهره در اصل اجرای نمایش ضروری به نظر نمی رسد. اگر ما در این سه قسمت استفاده از ماسک ها را مقایسه کردیم، فهمیدیم که حتی آنچه آشکار است این پیام اساسی را می رساند که کسی که ماسک بر چهره دارد حتی یک لحظه هم خود را بروز نمی دهد و بر تمایز تاکید دارد. «بازنمود» تنها برای بازیگر به کار برده می شود، کسی که از واسطه ای برای توصیف جهان استفاده می کند، در حالی که «آشکار سازی» توصیفی کافی برای شمن ها و کارناوال های لودگی است که در زندگی واقعی بازی می کنند و امور درونی خویش را توسط معنای رفتاریِ خاص به نمایش می گذارند. بازیگر خود را در عین دو گانگی بروز می دهد، در حالی که شمن و کارناوال لودگان اینگونه نیستند. شمن مانع دو گانگی است چراکه او تسخیر کننده است. هر تفسیر این پدیده و کارناوال لودگان در جهت دوگانگی، اگرچه شمن می کوشد که خود را از رفتار ماسک جدا کند، باز هم او خود واقعی اش است که لایه های پنهانش را به نمایش گذاشته است. هر چند در یک نمایش نیزممکن است بازیگر جنبه های نا پیدای وجود خود را بروز دهد، اما این مسئله بیشتر به یک روش ممکن شبیه است تا وضعیت حتمی برای نمایش. فقط نقش کردن یک متن در یک بدن و تغییر دادن ارجاعات، یک کیفیت ضروری برای بازی است. ممکن است ما رویکرد روانکاوانه را بپذیریم که عقیده دارد شمن و لودگان لایه های عمیق تر وجود خویش را آشکار می سازند اما در واقع هر تعبیری به نتیجه ای مشابه ختم می شود که رفتار آنها نوعی شاخص است و نمادین نیست مثلا به خود ارجاع می دهند و منبع ارجاع را پنهان نمی کنند. هر چند ما میان آیین و کارناوال وابستگی هایی در نحوه ی بروز پیدا کردیم که همان نمایش جنبه ی محبوس خویش در زمینه ی مجاز اجتماعی بود، اما برای تضاد میان آن دو نیز دلایل موجهی داریم: آن جایی که شمن با قدم هایش قواعد دینی را از اساس تقویت می کند، لودگان قوانین را معلق می سازند. این تفاوت در کارکرد بلاواسطه ماسک بازتاب می یابد: در حالیکه ماسک جادویی ارواح را برای به عهده گرفتن چیزی دعوت می کنند، ماسک های کارناوالی رهایی را منعکس می کنند. گرچه این تضاد بایستی در نظر گرفته شود، ولی در نهایت هر چند با معانی متفاوت اما هر دو گروه باورهای خود را تقویت می کنند، شمن با موفقیت در اجبار ارواح برای عمل در راه منافع بشر و لودگان با آزاد کردن فشارهای درونی.

نتیجه اینکه، با توجه به قواعد ارجاع و بازگشت، در حالیکه بازیگر پلی می سازد میان خود به عنوان سازنده ی توصیف(خود ارجاعی) و کاراکتر(پنهان ساختن ارجاع)، شمن و لودگان به خود ارجاع می دهند(خود ارجاعی) یا به دیگری که بازهم نوعی خود ارجاعی است. پس ترکیب خود ارجاعی و پنهان سازی ارجاع، نشانی برای بازی است. در نتیجه، استفاده از ماسک توسط بازیگر هیچگاه برابر با استفاده از آن توسط شمن یا لودگان نیست و «بازنمایی» نمی تواند با « بروز دادن» برابر شود.

 

 

بخش بعدی متن را می‌توانید در ماسک و تغییر شکل در آیین، کارناوال و نمایش.(بخش آخر) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1152
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23003538